شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

به که رای می دهم؟ (رئیس جمهور آینده ی من)

اگر چه تبلیغ برای انتخابات ریاست جمهوری خیلی زود است، اما برای کسانی که عطش قدرت داشته و دارند تا چشم به هم بزنی وقت تمام است و باید از هم اکنون پاشنه ها را کشید و بندها را سفت و محکم بست. من در آینده به کسی رای می دهم که چون امامم روی فرشی که از عرش آمده بنشیند و سیب زمینی آب پز را به هزاران سفره ی رنگارنگی که شبهه در اموال آن وجود دارد ترجیح بدهد. من به کسی رای می دهم که بعد از انقلاب تا کنون در وادی امواج ناملایمات روزگار، آبروی شهیدان را حفظ کرده باشد. من به کسی رای خواهم داد که همچون دکتر احمدی نژاد دهک پایین جامعه را لمس کرده باشد و با آنان سر یک سفره نشسته باشد. من به کسی رای خواهم داد که همچو احمدی نژاد هیچگونه غش در ولایتمداری آن نباشد. من به کسی رای خواهم داد که کاخ شاهنشاهان پهلوی را به سخره نگرفته و هنوز هم با دیدن این کاخ ها خاطره ی انقلاب در اذهان آنان جاری و ساری می شود. من رای می دهم، اما به کسی که بصیرت داشته و سخنان رهبرم را هضم و جذب نماید. این را  به جِدّ می دانم، کسی که بنده ی هزار فامیل و هزار کار و هزار بده بستان های غیر ضروری باشد، نمی تواند ناجی این خلق تا منجلاب در گل فرو رفته باشد. برای آن ها که از هم اکنون پوتین ها را سفت و محکم به پا کردند می گویم که ایران اسلامی ولایت مدار و منتظران بقیه الله الاعظم (عج) دنبال کسی می گردند که شباهتی به آن بزرگوار داشته باشند. اگر شما اینچنین هستی بسم الله وگرنه این جایگاه از آن تو نیست و به دیگری واگذار کن.

قصد رهبری از دیدار با خانواده شهدا چیست؟

گزارشی از دیدار رهبر انقلاب با خانواده شهدای دوراندیش در بجنورد
مهدی قزلی
سفرهای آقا است و دیدارهای خانواده شهدایش. دلیلش هم معلوم است: انرژی متقابلی که رهبر انقلاب و خانواده شهدا در این دیدارها به هم می‌دهند.
جایی نزدیک خانه شهدای دوراندیش داخل ماشین نشسته بودیم و منتظر که به موقع برویم. وقتی داخل خانه شهدای دوراندیش شدیم قبل از هرچیز 5 زن و دختر جوان بهت زده بودند و یکی یکی به هق هق می‌افتادند و از بهت خارج می‌شدند و معلوممان شد سرتیم یک دقیقه قبل خبر آمدن رهبر انقلاب را بهشان داده. پدر پیر شهدا زل زده بود به گوشه ای و ساکت بود. پسر جوانش می‌گفت حیرت و هیجان پدر من همین طور است، همراه سکوت و سکون.
خواهرهای شهدا کم کم صدا به حنجره شان برگشت و بغض‌شان به گریه تبدیل شد و زبان گرفتند آمدن رهبر را و نبودن مادر را.
عروس پیرمرد از بقیه حواسش جمع تر بود. تند تند آب جوش گذاشت و چای دم کرد و میزها را جفت و جور کنار هم چید و البته گاهی قاطی بقیه اشکی می‌ریخت.
حمیدرضا و محمد و حسین سه شهید خانواده بودند و مادر شهدا هم روز 22 بهمن سال 68 سر کوچه شان به طرز مشکوکی تصادف کرده و از دنیا رفته بود. وقتی آمدن رهبر انقلاب نزدیک شد پیرمرد بلند شد، دنبال عصایش گشت و لرزان رفت جلوی در بالای پله ها. یکی از خواهرها کنار پدرش ایستاد و دیگری داخل اتاق.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0121158.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0221158.jpg
همین موقعها بود که سکوت پدر شهید بالاخره شکست به صلوات. آقا از پله‌ها بالا آمدند و پیرمرد صلوات بلندی فرستاد. وقتی به هم رسیدند عصاهایشان را توی دست جابجا و همدیگر را بغل کردند. یکی از خواهرها گفت: آقا جانم فدات بشه و رهبر انقلاب بی درنگ و در جواب گفتند: خدا نکنه خانم، این چه حرفیه.
خانمها اصلا بعید می‌دانم وارد شدن آقا به خانه را دیده باشند. آنچنان به گریه افتادند که چاره ای نماند برایشان جز پوشاندن صورت با دستها و چادرهایشان. می‌خواستند احساساتشان را با دستهایشان کنترل کنند. رهبر انقلاب سر می‌گردانند و یکی یکی سلام می‌کردند.
خواهرها یک بند قربان صدقه رهبری می‌رفتند و ایشان هم یک بند دعوتشان می‌کردند به نشستن و آرام بودن. بالاخره با شروع صحبت رهبر انقلاب خواهر‌ها هم آرامتر شدند. خانمها خودشان را کنار صندلی رهبر جا دادند. یک طرف هم پدر شهید نشسته بود. برادر شهدا خواهر‌ها و خواهرزاده هایش را معرفی کرد همینطور همسر و بچه های خودش را.
طبق معمول همیشه آقا جلسه را با دعا برای شهدا شروع کردند: خدا شهدای شما را با پیامبر محشور کند. بعد از مادر شهدا پرسیدند و پدر شهدا گفت: مادر شهدا را 22 بهمن سال 68 جلوی خانه با ماشین زیر گرفتند و شهید کردند. این خانه 4 شهید دارد.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0321158.jpg
بعدتر یکی از دخترها تکمیل کرد که مادرش روز 22 بهمن با قاب عکس شهدایش در راهپیمایی شرکت کرده و بعد هم رفته بود مزار شهدا و با مادر شهیدانی که می‌شناخت خداحافظی کرده بود و به آنها گفته بود من را همین جا کنار جوانهایم خاک کنید. وقت برگشتن به خانه منافقها با ماشین به او می‌زنند، آنهم سر کوچه و زیر عکس بزرگی که از شهدا زده شده بود.
آقا که معلوم بود این قضیه را نمی‌دانستند خیلی ناراحت شدند و چند بار با تاکید پرسیدند تا مطمئن شوند که این یک سانحه عادی نبوده است.
پیرمرد حال و روزش را می‌گفت و خاطراتی از تصادف و بدحالی خودش و لطف خدا گفت. و پسرش را دعا کرد که هوایش را داشته است. رهبر انقلاب گفتند: یکی از بزرگترین سعادتها و توفیقهای انسان این است که پدر و مادر از او راضی باشند و بدانید این در دنیای شما هم اثر دارد.
آقا از شغل و تحصیل یک یک اعضای خانواده سوال کردند. بین اعضای خانه دختر کوچکی بود که برادرزاده شهدا می‌شد. رهبر انقلاب از او هم سوال کردند و وقتی شنیدند که می‌رود کلاس سوم، روسری دختر را جلو کشیدند و از روی روسری سرش را بوسیدند و گفتند: اگر پارسال بود صورتت را می‌بوسیدم. جمع همه با هم خندیدند.
پیرمرد بازنشسته آموزش و پرورش بود و برعکس آنچه پسرش می‌گفت از بدو ورود رهبر انقلاب خوشحال و سرحال مشغول حرف زدن بود. از خاطرات دوران کارش گفت و از سوابق مبارزاتش و از مراسم مذهبی ای که در خانه اش برپا بود. یکی از کسانی که در برنامه خانه اش شرکت می‌کرد حاج آقا مهمان نواز بود. پیرمرد اسم یک نفر دیگر را هم برد، منبرشکن.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0721158.jpg
آقا خندیدند و رو به امام جمعه گفتند: می‌دانید چرا به این بنده خدا می‌گفتند منبرشکن؟ چون خیلی بزرگ هیکل و تنومند بود و وقتی می‌رفت روی منبر، منبر می‌شکست!
پیرمرد از فعالیتهایش که منجر به راه اندازی حوزه علمیه بجنورد شده بود گفت و از دعوت حاج آقا مهمان نواز از مشهد و پنهان کردن او در اوج اتفاقات انقلاب و رهبر انقلاب خوب گوش دادند. یکی از عکسهای روی میز را برداشتند و پرسیدند: اسم ایشان چیه؟ برادر شهدا، شهدا را معرفی کرد.
حمیدرضا اولین شهید خانواده بود. سرباز لشگر 77 خراسان که با اصرار و نهایتا اعتصاب غذا مافوقانش را راضی کرده بود برود جبهه. گویا در سال 59 همان اوایل جنگ شهید می‌شود و او سومین شهید بجنورد است.
برادر شهدا محمد و حسین را هم معرفی کرد و گفت: پدر و مادرم این دو را از پرورشگاه آورده و بزرگ کرده بودند.
آقا گفتند: بله خود این کار هم بزرگ است، این که پدر و مادری با وجود داشتن بچه بروند از پرورشگاه بچه بیاورند و بزرگ کنند. شاید اصلا این نور شهادت که در خانواده شما تابید، ناشی از تفضل الهی باشه به خاطر این ترحمی که شما به این دو بچه کردید.
محمد و حسین در 9 و 6 سالگی به خانه دوراندیشها آمدند و هر دو در نوجوانی در جبهه شهید شدند. پدرشان گفت: کتابخانه ای در شهر به اسم این پسرها کرده اند. قبل از شهادت آنها در کتابخانه فعال بودند و نماز برپا می‌کردند و جلسه قرآن داشتند. کلی کتاب از قم و جاهای دیگر جمع کردند برای کتابخانه. وقتی شهید شدند شهرداری کتابخانه را به اسم آنها کرد.
جلسه رو به پایان بود. رهبر انقلاب بین صحبتهای پدر شهدا یک استکان چای هم خوردند و کم کم دعا کردند پدر و فرزندان را.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0621158.jpg
یکی از دخترها گفت: خانه مان را روشن کردید. دیروز من به کاظم برادرم گفتم یک کارت پیدا کند ما بیاییم شما را در برنامه عمومی ببینیم، کی باورمان می‌شد شما خودتان بیایید.
آقا با لبخند گفتند: کاش یک چیز بهتری از خدا می‌خواستید.
خواهر شهدا گفت: چی بهتر از آمدن شما!
آقا جواب دادند: اینها که چیزی نیست. دیدن ما چه اهمیتی داره؟ خیلی چیزهای باارزش هست که آنها را باید از خدا بخواهید او هم بدهد ان شاءالله.
رهبر انقلاب قرآن خواستند و با دقت همیشگی اولش را نوشتند و امضا کردند و در حین نوشتن هم از درس و وضع دخترهای جوان پرسیدند و جواب شنیدند. درست بعد از این سوال و جوابها آقا قرآن را بستند و گفتند: خدا به شما توفیق بده. شما خانواده شهدا هستید. شهدا پرچمدار ارزشهای اسلامی بودند، سعی کنید این ارزشها را حفظ کنید. نگذارید پرچم شهدایتان کوچک و حقیر بشود، خدا هم کمکتان می‌کند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21158/C/13910720_0821158.jpg
آقا بعد از این نصیحتی که به دخترها و البته بقیه کردند، به اعضای خانواده هدیه دادند و بعد مثل همیشه رو به میزبان گفتند: مرخص فرمودید و بلند شدند.
پیرمرد گفت: شام بمانید. آقا جواب دادند: باید بریم. شام دادن به این جمع هم کار آسانی نیست.
یکی از خواهرها گفت: ما نوکر شماییم. شما خودتان عزیزید هر کس هم همراه شماست عزیز است.
پیرمرد گفت: ما همیشه مهمان داشتیم، بمانید.
آقا جواب دادند: مقصود ما ابراز اخلاص و ارادت به شهیدان و خانواده های شهیدان است.
دیگر همه از هم خداحافظی کردند. آقا موقع بیرون رفتن مخصوصا از عروس خانواده تشکر کردند به خاطر خدماتش به پدر و خانواده شهید و عروس باز هم به گریه افتاد.
رهبر که رفتند عروس پدر شوهرش را بغل کرد و تبریک گفت. خواهرها هم بعد از عروس پدرشان را بغل کردند و گریه کردند. همه اعضای خانه شکفته بودند و خنده و گریه شان قاطی شده بود وقتی ما می‌رفتیم. 
منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی

احمدی نژاد، رابین هود نیست!

گاهی هضم برخی مطالب تاریخی مثل یک لقمه ی بزرگی است که گلوگیر می شود. نمی شود آن را به موقع دریافت کرد و یا اینکه باور کرد، اما چون خواننده با آن حوادث به صورت عملی روبرو نشده، زیاد لمس نمی کند. وقتی در تاریخ اسلام می خوانیم که امام علی (ع) سر بر چاه می برد و فریاد می زد، شاید یک کمی برای برداشت این قضیه مشکل ایجاد کند. حال اگر خودمان به چنین وقایعی روبرو شویم که هیچکس به قولی حرف آدم را درک نکند، تازه می فهمیم که آن بزرگ مرد تاریخ بشریت چرا؟ کلمه ی "یتیم" را همه می شنوند و گهگاهی بر زبان می آورند و گاه چنین فردی را می بینند، اما یک فرد یتیم خوب می داند که یتیم یعنی چه! کلمه ی "گرسنگی" را همه می شناسیم، اما گرسنه ی واقعی خوب درک می کند. همچنین واژه های: دلتنگی، بی خانمانی، اسیری، جنگ، آتش سوزی و... همانند یک تکنسین برق می باشد که وقتی از برق صحبت می شود، افراد عادی فقط به چند رشته سیم،کلید و پریز، یک لامپ و روشنایی فکر می کنند، اما او چیزهایی می بیند که افراد عامی نمی بینند. به نظر من دکتر احمدی نژاد این کلمات را خوب می فهمد و انگاری یه جورایی با آن عجین است. کاری به نتیجه ندارم، درک مسئله مهمتر از به نتیجه رسیدن آن است. خیلی وقت ها انسان مشکل کار را می داند، اما برای برطرف کردن مشکل به شاید به خطا برود. دکتر احمدی نژاد نه به قول برخی رابین هود است و نه سوپرمن، او می خواهد به اندازه ی سطح و توانایی خودش جامعه را به سمت و سوی عدالت پیش ببرد. این برای ما از همه چیز مهمتر است. او عاشق کار کردن است و این برای ما مهم است. او فردی ولایت مدار است که این هم برای ما مهم است. او جامعه اش را دوست دارد و باز این هم برای ما مهم است. برخی می خواهند تمام خلق را کیسه کنند و او ناراحت می شود که این هم برای ما مهم است. بیایید یک نتیجه ی اخلاقی بگیریم که هر کس با صداقت کار کند، کسانی با او مخالف می شوند که یک جورایی دستشان از بیت المال و قدرت و هزارفامیلی کوتاه می شود. امیدوارم که خداوند به ایشان صبر و بردباری عنایت نموده تا بتوانند در این چند صباحی هم که خدمتگزار مردم هستند بتوانند موفق و سربلند بیرون آیند.

چه کسانی از رابطه با آمریکا ضرر می کنند؟

گاهی انسان خودش را موجودی اجتماعی می داند. و این از اولین روزهای زندگی در خون و پوستش عجین می شود. پدر، مادر، خواهر و برادر ستارگانی هستند که یک اجتماع کوچکی به نام خانواده را تشکیل می دهند. و این در بدو ورود به مدرسه هم نمایان تر می شود. کتاب اجتماعی، آن را به خوبی بیان می کند. و دوستان هم نمونه ی بارز اجتماع بعد از خانواده می باشند. و همین انسان می فهمد که علیرغم ناملایمات زمانه گاهی دوستانی هستند که تا ابد دوست و گاهی دوستانی هستند که تا ابد دوست نیستند و گاهی دشمنانی هستند که لباس دوست بر تن می کنند. وهمین سیر دوستی و دشمنی هست که انسان را پیر می کند و گاهی هم دشمنان می فهمند که چه دشمنان فهمیده ای را از دست داده اند و گاهی هم دوستانی می فهمند که چه دوستان نادانی را از دست داده اند. مردم ایران زمین هم از بدو تشکیل کشوری به نام ایران، در مسیر حوادث تاریخی، دوستان و دشمنانی را تجربه کرده اند. گاهی دوستانی بودند که به یکباره دشمن شده اند و گاهی دشمنانی بودند که دوستان خوبی شده اند. شوروی سابق در طول تاریخ معاصر چندین نقش داشته است. گاه دوست و گاه دشمن، که هرگاه به نقشه ی جغرافیایی نگاه می کنیم و یا حتی وارد تاریخ معاصر می شویم، اگر به زبان نیاوریم دندان های خود را به غضب فشار می دهیم و انگشت حسرت ... گاهی دوستانی بودند که از مرز دشمنی هم گذشته و کشور ما را به تصاحب خودشان در آورده اند. همانند اشرف افغان و دلاورمردی های نادر شاه و ... عثمانی هم نمونه ای از این دوست و دشمن های مرزی در لباس کافر و مسلمان بودند. صدام تکریتی، کافر و بعثی و فلان و فلان شده هم به اندازه ی تمام تاریخ معاصر از ما خون گرفت. امروزه با عراق رابطه ای بس حسنه داریم. همین عربستان را اگر ذهنتان یاری کند، حجاج ما را در حرم امن خدا که هیچ مسلمانی چنین کاری نمی کند به شهادت رساندند. درست جملات حضرت امام را در رابطه با عربستان نمی دانم، اما فکر می کنم می فرمودند: که تا این دولت برقرار است هیچ رابطه ای با آن ها نخواهیم داشت. در دولت های بعدی چنان رابطه ای با آن ها ایجاد کردیم که ملک عبدالله را هم تا تهران کشانیدیم و حتی رابطه ی خانوادگی هم بوجود آورده بودیم.

امروزه به نظر می رسد که رابطه با آمریکا چندان نابخشودنی هم نیست. وضعیت اقتصاد ما خراب تر از آنی است که مثل دوران جنگ استقامت کنیم. اگر چه در دوران جنگ کمبودی احساس نمی شد و همه چیز بر وفق مراد بود، اما چون همه از یک تن و یک جامه بودیم، فشار اقتصادی هم اگر بود تحمل می کردیم. امروزه گاهی دیده می شود که یکی دستش تا مرفق به خون بازار آلوده است و یکی از نداری به هزار فحشا و بدبختی تن داده است. اگر مشکل کار ما رابطه با آمریکا ست که این امر با ملاحظات سیاسی و دیگر نکات اخلاقی می توان برقرار کرد. ما با دیگر کشورها رابطه داریم که صد پله از آمریکا و اروپا بدتر بوده و هستند. و تا کنون هیچ مشکل اقتصادی ما برطرف نشد. بگذارید بچه های انقلابی که تا کنون هیچگونه سنگ روی سنگی نگذاشته و همواره به فکر آینده بودند و مطیع واقعی اوامر رهبری، آن ها هم چند صباحی طعم خوش زندگی را درک کنند. آن هایی که صاحب شاید یک خانه و کار و پارتی و در دم و دستگاه های دولتی صاحب هزار فامیل هستند، هیچگونه دغذغه ای برای تسکین اقتصاد کشور نخواهند داشت، بلکه از این موضوع هم به شدت راضی هستند که چرا در این بازار هرج و مرج و نابسامان اقتصادی خوب می دانند چگونه وضعیت مالی خودشان را ترقی بدهند. آن ها ماهیگیرانی هستند که فقط از آب گل آلود می توانند ماهی بگیرند. ثبات در اقتصاد معنا ندارد. وضعیت ارز، وضعیت دلار، وضعیت سکه، و وضعیت هر کالای اساسی که بخواهی دنبال کنید به همینگونه است. اصلاً ما کاری به دلار و مارک و ین و غیره نداریم، چون اصلاً جیب ما به مسافرت داخل هم نمی کشد چه برید که بخواهیم چندین بار برویم به سرزمین های خارج از مرزهای جغرافیایی. ما فقط به فکر بخور و نمیر چند روزه ی عهد و عیال خودمان هستیم. دو هفته پیش یک کیسه برنج هندی 133 به مبلغ 33000 تومان بود و دیروز همین کیسه با همین آرم و اندازه به مبلغ 43000 تومان فروخته شد. مگر وضعیت درآمد مردم یک شبه این مقدار ترقی دارد که هزینه ها اینگونه می شوند. چه دستانی در کار است؟ نمی دانیم! چه کسانی این وضعیت را بوجود می آورند؟ نمی دانیم! آیا همه ی آن هایی که وضعیت بازار را به هم ریختند مجازات شده اند؟ نمی دانیم! با گذشت سی سال از انقلاب آیا سی سال دیگر هم وضعیت چنین خواهد بود؟ باز هم نمی دانیم. امروزه قدرت علم به جایی رسیده که می توانند با محاسبات علمی خود بفهمند که فلان ستاره در چه ساعت و چه زمانی از مدار زمین عبور خواهد کرد و امروزه ما نمی توانیم اقتصاد مملکتمان را برای یک سال واکسینه کنیم. خیلی ها آمدند تا این اقتصاد بیمار را جراحی کنند، اما آن ها هم انگار نمی توانستند این وضعیت را سرو سامان بدهند. امروزه وضعیت اقتصادی در لایه های زیرین اجتماع به شدت نگران کننده است. مردم پایین دست در بدترین شرایط اقتصادی قرار دارند. فکر کنید یک زلزله ی هفت ریشتری آمده است، چگونه عمل می کنند، باید همانطور به اقتصاد مملکت رسیدگی شود. آنهایی که می گویند نباید با آمریکا رابطه داشته باشیم به خدا اگر یک شب سر بی شام گذاشته باشند. ما از کسانی هستیم که معنای ولایتمداری را بهتر از همه می فهمیم. ما از کسانی هستیم که شهد شیرین شهادت را بهتر از همه می فهمیم. به خدا هیچ غرض و مرضی در کار نیست. شاید عده ای از این وضعیت می خواهند که روز به روز بر نارضایتی مردم افزوده شود. نارضایتی مردم یعنی نارضایتی شهدا، یعنی نارضایتی امام شهدا، یعنی نارضایتی اهلبیت (ع)، یعنی نارضایتی همه ی مقدسات. اصلاْ برای محو و نابودی اسرائیل هم رابطه با آمریکا بد نیست!