شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

جسارت سران فتنه و سستی دستگاه قضایی

از قدیم می گفتند گربه را دم حجله باید کشت، یا می گفتند دندانی که درد می کند باید کشید، یا می گفتند شل بدی سفت می خوری زمین، یا  از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن و غیره و غیره و غیره همه ضرب المثلهایی آبداری بودند که ازکنار هر کدام رد می شدیم یک چند لحظه ای تفکّر می کردیم. روزهای اول حساب انقلاب و انقلابی از غیر انقلاب و غیرانقلابی جدا بود. در واقع هیچکس با انقلاب شوخی نداشته و به خاطر پسرخاله بودن با انقلاب امتیازی برترنداشتند. همه در برابر قانون مساوی بودند. تنها آیت الله منتظری و یکی دو نفر دیگر بودند که از محاکمه در امان و به دور از سیاست و در واقع زندانی منزل خود شدند. مجاهدین خلق هم تا زمانی که به منافقین تبدیل نشده بودند وضع به همین منوال بود. یعنی می توانستند حتی در رادیو و تلوزیون به بحث و گفتگو پرداخته و از مکتب خودشان دفاع کنند.اما زمانی که به نصایح پدرانه حضرت امام گوش نداده و سلاحشان را بر زمین نگذاشته بودند و شروع به ترور و ایجاد وحشت نمودند حسابشان دیگر از انقلاب جدا و با آنها به شدت برخورد شده بود.  فتنه های اخیر از ابتدای کار خاتمی بوجود آمده وکوی دانشگاه تهران شاهد بر این قضیه است.توهین بی در و پیکر به رهبری از زمان جناب خاتمی بوجود آمد. توهین به بسیج از زمان جناب خاتمی شکل گرفت. توهین به ارزشهای اسلامی هم... از آن روز تا به حال ما بیشتر شعار دادیم و کمتر عمل کردیم. اگرقراربود با اینگونه مسائل شل و سفت برخورد و در واقع زیر سیبیلی رد کنیم دیگر این همه استرس و کشاندن مردم به صحنه نیاز نبود. اگر پای مردم به میان کشیده و در واقع با آنها هم اندیشی و یا به گونه ای سیاهی لشکر را به خود گرفته اند باید با قاطعیت هر چه تمامتر برخورد کرد. 

 

 شعار مردم در راهپیمایی ها "مرگ" بود و هیچگاه از این کلمه مقدس فاصله نگرفتند. در واقع هیچ چیز جز مرگ نمی تواند تسلای دل راهپیمایان باشد. چرا که این در شعار دیروز هم به صراحت اعلام شد. مجری شعار برای سه تن مرگ و برای یکی از خواص بصیرت را پیشنهاد می کرد که مردم می گفتند تنها مرگ است که به ما تسلی می دهد.مردم این جمله را با شعار به جناب آقای باهنر نماینده محترم مجلس که به عنوان میهمان راهپیمایی شیراز حضور داشت به صراحت اعلام کردند. 

  

"و قاتلو هم حتی لا تکون فتنه"جواب خون با خون داده می شود. شهادت مرگ با عزت است .در مقابل دار مجازات و مرگ بی غزت برای خودکامگان و سرسپردگان به اجانب و وطن فروشان است. کسانی که ژاله صانع و دیگر انی که در این میدان پا گذاشته و به شهادت رساندند باید در مقابل دیوان عدالت جوابگو و به مجازات برسند. 

 امروزه که دستگاههای اطلاعاتی ما می توانند رهبر جندالله را از عرش به فرش و در جا اعدام کنند پس چگونه دستگاه قضایی با این قضایا به راحتی کنار می آیند. 

 

 دیروز علارقم شعارهایی که بیشترین آن مرگ برای سران فتنه بود، جناب آیت الله جنتی در خطبه های نماز جمعه فرمودند: باید ارتباط آنها را با مردم قطع کرد. باید اینترنت و تلفن آنها را قطع کرد. باید آنها را در خانه زندانی کرد. جالب است که اشغالگران می توانند فقط و فقط در خانه هایشان زندانی شوند. پس دیگر نیازی به مردم نیست که همواره آنها را به خیابانها بکشانیم. نمی دانم چرا دستگاه قضایی با این قضیه به شدت برخورد نمی کند. شاید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. شاید حق با آنها باشد. شاید منتظرند تا آنها هم خارج نشین شده و از دور دست و پنجه نشان دهند. شاید شیله پیله ای باشد و ما خبر نداشته باشیم. شاید در خفا با رایزنی کنار آمده و تقسیم قدرت کنند. شاید منتظر فرجی هستند. فرق ما با صفین در این است که امام تا یک قدمی پیروزی پیش رفته و مردم قرآنها را به سر گرفته و امام را از پیشروی بازداشته بودند. اما امروز مردم با تمام قوا به پیش آمده و این سران قضایی ما هستند که با قاطعیت برخورد نمی کنند.اگر حکم از قبل مشخص است پس چرا به آب و آتش بزنیم. همین ضعف برخورد قاطع با سران فتنه بود که کار به اینجا رسید.امروز هم تمام نشده و فردا هم در پیش و نزدیک است. اگر امروز سفت نگیریم فردا سخت به زمین می خوریم. چرا که آینها با دستگاههای ارتباطی که دارند اعلام کردند دوباره روز یکشنبه به خیابانها بیایند. شاید فردا دیگر هدف سطل آشغال نباشد. ما امروزه در دفاع از ولایت و حفظ جمهوری اسلامی نه شک داریم و نه شبهه ای در ما وجود دارد. با تمام قوا ایستاده ایم. اگر کسانی که مسوول برخورد با این مجرمان هستند نمی توانند برخورد قاطع کنند جایشان را هر چه سریعتر به دیگری بسپارند.

حقایقی از قران پای منبر حجه الاسلام حدائق(۲)

  

امروز دیر رسیدم و نتونستم از ابتدای بحث حجة الاسلام حدائق در مسجد محل حضور داشته باشم. وسطهای بحثش بود که به ایشان نامه دادند تا سخنرانی اش را به خاطر مراسمی که قرار بود برای شهدا در جای دیگری برگزار شود سریعتر به اتمام برساند. من از آنجایی متوجه شدم که ایشان در ارتباط با سیر و سلوک یک مومن از ابتدا تا مرحله یقین صحبت می کردند. مصداقهای صحبت ایشان در باره برخورد آیة الله تبریزی برای مرگ فرزندشان بود. ایشان گفته بودند که حضرت آقا در یک مجلس جشنی که برای امام زمان برگزار می شد شرکت داشتند. وسطهای مجلس به ایشان خبر رسید که فرزند جوانش از دنیا رفت. ایشان پس از شنیدن خبر فوت فرزندش مجلس را به هم نزد. صبر کرد تا مجلس به اتمام رسید. میهمانان یکایک خداحافظی و مجلس را ترک کردند. چند نفری از نزدیکانش را در آخر مجلس گفته بود تا با آنها صحبت کند. وقتی آن چند نفر نشستند به آنها گفته بود: امروز هدیه ای را که خدا به امانت به من واگزار کرده بود از من گرفت. من از اینکه به سلامت این امانت را به صاحبش تحویل داده ام احساس راحتی می کنم.مدعوین از ایشان پرسیدند که چه امانتی بود؟ ایشان در جواب گفته بودند: پسرم  

بعضی ها وقتی گرفتاری برایشان بوجود می آید خدا را فراموش می کنند. یک نفر فرزند 5 ساله اش را هنگام عمل جراحی از دست داده بود. پس از خبر مرگ فرزند از بیمارستان به منزل بر نگشت. یک راست به منزل بستگانش رفت. تمامی وسایل فرزندش را فروخته بودند. غیابی منزلش را هم فروخته و در جای دیگری منزلی خریداری کرده بودند. دوست نداشتند بعد از مرگ فرزندشان در آن خانه زندگی کنند. می گفتند که هر جای خانه را می بینیم به یاد فرزندمان می افتیم.  

فرزند حضرت امام خمینی(ره) حاج مصطفی وقتی به شهادت می رسند، در صحن امیر المومنین(ع) حضرت آقای خویی برایشان نماز می خوانند. وقتی به خاک سپرده شد . حضاری که برای تشییع آمده بودند سر سلامتی داده و رفتند. حضرت امام خمینی از در دیگر صحن به کلاس درسش می رود و کلاس را برای یک روز هم ترک نمی کند. بعد از انقلاب جناب کوثری قرار شد در مجلسی که حضرت امام حضور داشت، روضه بخواند. به ایشان گفتند که یک روضه ای برای حاج مصطفی بخواند تا امام گریه کند و تسلی خاطری برایشان باشد. تا آن زمان حضرت امام برای حاج مصطفی گریه نکرده بودند. مرحوم کوثری می گفت که هر چه از حاج مصطفی گفتم به غیر از حضرت امام همه گریه می کردند. حضرت امام مثل یک کوه نشسته بودند. در انتهای روضه سلامی به حضرت سید الشهدا (ع) دادم. دیدم شانه های حضرت امام به شدت می لرزد. شهادت حاج مصطفی نقطه عطفی در انقلاب بود. اوج انقلاب از سال 56 با شهادت ایشان بود. حضرت امام گفته بودند که شهادت مصطفی از عطیه پنهان الهی بود. اینها یعنی برخورد عارفانه با قضایای اینچنینی، یعنی به معرفت الهی رسیدن است. حق الیقین به مراتب بالاتر از اینهاست. یعنی امیر مومنان علی (ع) .... حضرت زینب در روز عاشورا می گوید این هدیه الهی است.

چگونه قرآن را تلاوت کنیم؟

چگونه قرآن را تلاوت کنیم؟  

 

قال رسول الله (ص): خَیرُکُم مَن تعلَّم القُرانَ وَ عَلَّمَه

بالاخره ما متوجه نشدیم فرق بین روخوانی و روانخوانی و تعلیم و تجوید قرآن در چیست. کتابهایی که در این زمینه نوشته شده با تیترهای جداگانه ، اما وقتی فهرست آنها را مرور می کنی متوجه می شوی که از یک روش واحدی تبعیت نکردند. کلاسهای آموزشی هم اینگونه است. کلاسها جداگانه برگزار می شود. ابتدا باید روخوانی و روانخوانی را به اتمام رسانده و سپس وارد کلاسهای تجوید شد. آنچه که من دستگیرم شد، برای یادگیری تلاوت قرآن باید بدینگونه که در ذیل می آید اقدام کرد.

– نیت، وضو– شناسایی حروف– شناسایی صداها  – جزم– تنوین– تشدید– حروف والی– اشباع ها– حروف مقطعه - بیان انواع حروف - در بیان دندانها - مخارج حروف - صفات ذاتی حروف - صفات عارضی حروف - احکام تنوین و نون ساکنه - احکام سایر موارد ادغام - حکم تنوین با حروف حلق - احکام اخفا - احکام میم ساکن - تفخیم و ترقیق - صفات هر یک از حروف - مدّ - اقسام مدّ - اشباع و موارد آن - احکام وقف و اقسام آن (غفران – منزل – نبّی – معانقه و مراقبه )- رموز سجاوندی – سکته ها – وقف به حرکت و وصل به سکون – صلّه میمی – اماله – تسهیل – اقسام وقف(اسکان – ابدال – روم – اشمام – الحاق – حذف – اثبات – ادغام – نقل) – قطع و وصل بسم الله در سوره قران -  سجده های واجب و مستحبه قران – قراء سبعه – دعای شروع و ختم قران

اگر آدمی همین چند مورد که سر و ته آن یک کتاب 200 صفحه ای بیشتر نمی شود ، یاد بگیرد می تواند قرآن را به راحتی تلاوت کند. البته چند مورد دیگه هم هست که اگر توانایی در یادگیری آنها را هم داشته و در کنارش از یک صدا و یک استعداد درونی هم برخوردار باشد می تواند جا پای قاریان بزرگی چون استاد عبدالباسط، منشاوی، پرهیزگار و دیگران هم گذاشت. انشاء الله

آنچه که در ذیل می آید در دارالقران حضرت شاهچراغ (ع) کلاس درس استاد سید ابراهیم مهبودی نت برداری و با مطالعاتی که از قبل داشتم ارائه می گردد.

1 - البته تمامی مسلمانان این استعداد را دارند که برای یادگیری قران ابتدا باید از یاد خدا غافل نباشند و برای مسّ قران و همچنین تلاوت آن باید وضو و پاکیزگی را فراموش نکرد.

2 – در ابتدا باید بگویم لحن یعنی آهنگ، مقام، صوت، خطا و اشتباه، تطبیق کلام با معنا، لهجه گویش

3 – برای خواندن دستگاه تکلم + نفس لازم است.

- نفس بلند که به آرامی از فضای بینی وارد ریه ها می شود، در آنجا محبوس می گردد و در هنگام تلاوت با صرف جویی کامل از آن استفاده می شود.

- نفس از بینی گرفته می شود تا هوای گرم وارد ریه ها شده و به گلو آسیب نرساند.

- نفس به گونه ای وارد ریه می شود که شکم به جلو می آید . طوری نباشد که قفسه سینه ها را به جلو آورده و شکم به درون برود. این هوا نیست که وارد شکم شده و و شکم را به پیش می آورد بلکه ریه ها به شکم فشار آورده و آن را به جلو هدایت می کند.

- پس از نفس کشیدن چند لحظه ای صبر کرده تا هوا در ریه ها جای گرفته و سپس اقدام به تلاوت می کنند.

- هنگام تلاوت باید تا انتهای آیه ای را که مد نظر داریم نفس را هم تا همانجا نگهداری کنیم. به طوری که ابتدا و انتهای آیه باید با یک نفس خوانده شود.

- با شکم خالی و شکم خیلی پر نمی توان به درستی نفس گیری کرد.

2 – الفبای زبان قرآن (عربی) همان الفبای زبان فارسی است. با این تفاوت که چهار حرف(گ – چ – پ – ژ) در عربی وجود ندارد. بعضی ها تعداد حروف زبان عربی را 28 و برخی 29 حرف می دانند. اختلاف در الف مدی است. برخی آن را یک حرف مستقل و برخی آن را یک حرف ندانسته و اعتقاد دارند که یک صدا است. الفبای زبان عربی عبارتند از:

الف (ا) – همزه (ء) – باء(ب) – تاء(ت) – ثاء(ث) – جیم(ج) – حاء(ح) – خاء(خ) – دال(د) – ذال(ذ) – راء(ر) – زاء(ز) – سین(س) – شین(ش) – صاد(ص) – ضاد(ض) – طاء(ط) – ظاء(ظ) – عین(ع) – غین(غ) – فاء(ف) – قاف(ق) – کاف(ک) – لام(ل) – میم(م) – نون(ن) – هاء(ه) – واو(و) – یاء(ی)

همه این حروف با 6 صدا و حرکت تلفظ می شوند. در بعضی از جاها که حروف هیچگونه حرکتی نداشته باشند بی صدا تلفظ می شود. صداها به دو صورت کوتاه و کشیده می باشند.صداهای کوتاه عبارتند از: فتحه، ضمّه، کسره و صداهای کشیده در واقع همان صداهای موتاه با مقداری کشش هستند. الف مدی با مقداری کشش، یا مدی با مقداری کشش، واو مدی با مقداری کشش کلیه این شش صدا با این علامتها مشخص هستند.(-َ    -ُ) و علائم صداهای بلند عبارتند از:(ا – ای – او)

3- صداهای کوتاه

-َ این علامت در عربی فتحه و در فارسی زِبَر خوانده می شود. فتحه به معنای گشودن و باز کردن است. چون به هنگام تلفظ این حروف دهان باز و گشوده می شود. حروف دارای این علامت را مفتوح گویند. اَ – بَ – تَ – ثَ – جَ (کَتَبَ)

-ِ این علامت در عربی کسره و در فارسی زیر خوانده می شود. کسره به معنای شکستن یا پائین آمدن است. چون به هنگام تلفظ این حروف دهان به طرف پائین متمایل می گردد. حروف دارای این علامت را مکسور گویند. اِ – بِ – تِ – جِ – (اِبِل)

-ُ به این علامت در عربی ضمّه و در فارسی پیش می گویند. ضمّه به معنای جمع شدن است. چون به هنگام تلفظ این حروف لبها جمع می شوند.حروف دارای این علامت را مضموم گویند. اُ – بُ – تُ – ثُ – جُ ( کُتُب)

4 - صداهای بلند

(ا، اَ) فتحه + مقداری کشش = الف مدی است. در رسم الخط عربی الف به همراه فتحه( آَ ) و در رسم الخط فارسی الف به همراه یک الف کوتاه(مقصوره) (1 ا ) می آید.

باید توجه داشت که در عربی ( آ ) نداریم. تمامی حروفی که الف مدی دارند به صورت –َ فتحه کشیده تلفظ می شوند. اَ – بَا – پَا – تَا – ( امَنَ )

(ای) کسره + مقداری کشش = یاء مدی       ای – بی – تی – ثی – ( سینین )

( او) ضمّه + مقداری کشش = واو مدی      او – بو – تو – ثو -  ( یوقِنون )

5 - سکون

سکون به معنای بدون حرکت و با این علامت (5 ) نشان داده می شود. به حروفی که علامت سکون داشته باشد 0ساکن ) می نامند. اَن – مَن – تَن – عَن ( بُعثِرَت )

6 – تشدید

به این (  ّ ) علامت تشدید گویند. هرگاه دو حرف همجنس در یک کلمه ای قرار گیرد اولی به صورت ساکن و دومی با حرکت تلفظ می شود. در رسم الخط حرف ساکن حذف و به جای آن تشدید روی حرف متحرک گذاشته می شود تا خواننده آن حرف را تلفظ کند. مانند:  ضَلِِ که خوانده می شود ضَل لِ

7 – مد و قصر

"مد" به معنای کشش است.هرگاه بالای حروف مدی این علامت ( ) قرار گیرد باید آن حرف را بیشترازحد معمول کشید. مانند:( فی )

"قصر" به معنای کوتاهی و ضد مد است.

علّت مد: هرگاه بعد از حروف مدی (ا – و – ی) همزه یا سکون واقع شود، حرف مد بیش از میزان طبیعی کشیده می شود. تشدید هم به خاطر آن که یک حرف ساکن در آن نهفته است، سبب مد می شود.

علّت مد(ا – و – ی) + سبب مد(همزه – سکون) = مد

8 – تنوین

تنوین علامت نون ساکنی است که روی برخی از حروف می آید. نون ساکن نوشته نمی شود ولی خوانده می شود. تنوین به سه صورت فتحه ( -ً = اَن )، کسره ( -ٍ = اِن ) ، ضمّه ( -ٌ  اُن) تلقظ می شود. مانند: ذِکرٍ که خوانده می شود: ذِکرِن و راضیةٍ که خوانده می شود: راضییَتَن و کِتابٌ که خوانده می شود: کِتابُن 

9 – وقف و رموز سجاوندی

وقف به معنای ایستادن، اما در تجوید به معنای قطع صوت و تجدید نفس برای ادامه قرائت است.

- همانگونه که در جای مناسب باید وقف کنیم باید توجه داشت که از مکان مناسب نیز باید شروع کرد.

- علمای علم قرائت قرآن کریم برای کسانی که با مفاهیم و معانی قرآن کریم آشنایی ندارند، علائم و رموزی را وضع نمودند که آنها را در وقف و ابتدای(شروع) مناسب کمک می کند.

مهمترین این علائم عبارتند از:

(م) علامت "وقف لازم" است. وقف لازم و حتمی است. وصل به مابعد معنی را تغییر می دهد.

(ط)علامت "وقف مطلق" است.ابتدای به مابعد بسیار نیکوست.درجایی قرار داده می شود که محل وقف ازنظرلفظ ومعنی تمام باشد.

(ج) علامت "وقف جایز" است. وقف و وصل هر دو جایز است، ولی جهت وقف قوی تر است.

(ز) علامت"وقف مجوَّز" است. وقف و وصل هر دو جایز است، ولی وصل بهتر است.

(ص) علامت"وقف مرخَّص" است. وقف در صورت نبودن نفس جایز است. در جایی قرار می گیرد که کلام ما بعد از حیث معنی مربوط به ماقبل است، ولی چون آیه طولانی است و نمی توان آن را یک نفس خواند وقف اشکالی ندارد و بعد از وقف اعاده هم لازم نیست چرا که جمله بعد با وجود ارتباط به ماقبل مفهوم می باشد.

(لا) علامت "وقف غیر جایز" است. در صورت وقف اعاده به ماقبل با مراعات حسن ابتدا لازم و حتمی است مگر اینکه در آخر آیات باشد. برخی از قاریان در انتهای آیاتی که (لا) داشته وقف می کردند. آنها اعتقاد دارند که اینجا جمله کامل و اشکالی ندارد. برخی می گویند مقصود این نیست که وقف نکنیم بلکه از اینجا شروع نکنیم.

بعد از علامه سجاوندی علمای دیگر هم علامتهایی را اتخاذ کردند.

(صلی) علامت برتری وصل و جواز وقف

(ص) علامت وقف مرخَّص است. در صورت اجبار و اضطرار می توان وقف کرد.

(قلی) علامت برتری وقف و جواز وصل

(ج)علامت جواز وقف

(.:.  .:. ) علامت وقف معانقه یا مراقبه است. وقف بر یکی از دو موضوع است.  بر هر دو نمی توان وقف کرد.مانند: "لارَیب.:. فیه .:. هُدی" در یکی از اینها باید وقف کرد.اگر بخاهیم بایستیم روی یکی و در غیر اینصورت در جای بهتری می ایستند.

(نبی) علامت وقف نبی است. پیامبر در آخر آیات رسم داشتند که وقف کنند.به همین دلیل به احترام پیامبر وقف می کنند که به وقف نبی مشهور است. بعضیها می گویند چرا " ویل اللمصلین" وای بر نمازگزاران که یک شبهه ایجاد می کند، باید وقف کرد؟ باید گفته شود که اینجا از نظر لفظ کامل است اما در معنا شبهه انگیز است. بعضی ها می گویند که حدیثی داریم که پیامبر درانتهای آیات تمام سوره ها وقف نمی کردند بلکه فقط در انتهای ایات سوره حمد وقف می کردند.

(س)(سکت)(سکته) علامت وقف کوتاه بدون تجدید نفس است. در اصطلاح قرائت قرآن به قطع صوت بدون تجدید نفس در حین قرائت سکت گفته می شود . مقدار آن به اندازه دو حرکت یا دو ثانیه است.چهار مورد روایت در قرائت حفص ار عاصم است.

1 – سوره مطففین/ آیه: کَلّا بَل( س) رانَ عَلی قلوبِهِم. در سوره عثمان طه علاوه بر (س) در حاشیه نوشته (سکته – لطیفه)

2 – سوره قیامة/ آیه: وَ قیلَ مَن (س) راقٍ

3 – سوره یاسین/ آیه: مِن مَرقَدِ نا (س) هذا

4 – سوره کهف/ آیه: ... عِوَجاً (س) قَیِّماً...

(ع) علامت "رکوع" است. پایان یافتن یک موضوع و شروع موضوعی جدید است.

10 – انواع قرائتها

1 – تحقیق : یعنی به حقیقت چیزی رسیدن است. در این روش تفکر و تدبر در قرآن کریم بیشتر به کار می رود.روشی است که در آن قرآن کریم به کندترین شیوه خوانده می شود. بیان اختلاف قرائت، تفهیم موضوع، آهنگ و در مجموع قرائتی حاصل شود که شنونده لذت معنوی ببرد. در این روش برای آموزش( صوت، لحن و نغمات) و رادیویی و مجلسی به کار می رود. در این روش قرآن کریم در بیش از 60 ساعت ختم می گردد. مرحوم استاد عبدالباسط 67 نوار دو ساعتی دارد.

2 – تدویر(ترتیل): یعنی به گردش در آوردن است. به غلط مُصطَلَح ترتیل هم می گویند. چرا نگوییم ترتیل چون ترتیل یک حالت، ولی تدویر یک روش است. تدویر روشی است که در آن قرآن کریم با سرعتی بیشتر از تحقیق قرائت می شود.در این روش قرآن کریم تقریباً در 30 ساعت ختم می شود.

3 – تحدیر(حَدر): یعنی سرعت در سراشیبی است. روشی است که در قرائت سرعتی بیش از تدویر تلاوت می شود.در این روش قرآن کرین تقریباً در 15 ساعت ختم می شود.

4 – حُدَیر: روشی است که قرآن کریم با سرعتی بیش از تخدیر تلاوت می شود. کل قرآن در 5/7 ساعت تلاوت می شود. معمولا برای اینکه بتوانند از این روش با وقت کمی که در اماکن مقدسه دارند، قرآن را زودتر به اتمام برسانند.

نکته: هر کدام از روشهای مذکور برای منظوری خاص، زمانی خاص ، شرایطی خاص و حالاتی خاص کاربرد دارد. رعایت موارد تجوید در همه این روشها لازم ، ضروری و واجب است. بدیهی است که هر چه سرعت بیشتر باشد تجوید رعایت اما کمرنگ می شود.

فرهنگ لغات میگونی(ش)

ش (sh ): با کشش شین لفظ هُش است که برای ایستادن اُلاغ به کار می رود.

شا کیلَه (shā kilah): شاه نهر

شا میوَه ( shā mivah): شاه میوه، نوعی گلابی شیرین و خوشبو که زودتر از بقیه می رسد.

شا، شاه (shā, shāh): داماد در شب عروسی

شا، شاه (shā, shāh): نوع ممتاز از هر چیزی

شاب (shāb): قدم، دوختن

شاب بَزوئَن (shāb bazuan): بی دقت دوختن

شاب بَزوئَن (shāb bazuan): تند تند قدم برداشتن

شاباجی (shābāji): خانم خانما (بیشتر برای تمسخر)

شاباجی (shābāji): خواهر بزرگتر

شاباجی اَم، گَتِه دَدَم، گَتِه خواخِرَم (shābāji am, gateh dadam, gateh khuākheram):  خواهر بزرگترم

شابدِلعَظیم (shābdelazim): شاه عبدالعظیم

شاتَرَه (shātarah): دارویی گیاهی

شآتَرَه (shātarah): نوعی سبزی

شاتوت، شاتود ( shātut): شاه توت، توت درشت و پرآب و سیاه و سرخ

شاچِراغ (shācherāgh): شاه چراغ

شاخ بَزوئَن (shākh bazuan ): شاخ زدن

شاخ به شاخ بَویئَن (shākh be shākh bavian ): شاخ به شاخ شدن

شاخ بَویئَن (shākh bavian ): شاخ شدن

شاخ دِرگااوردَن (shākh dergha urdan ): شاخ در آوردن

شاخِ شِمشاد، رَشید، رَعنا (shākhe shemshād,  rashid, ranā): قامت رشید و زیبا

شاخ شونِه بَکِشیئَن (shākh shune bakeshian): تهدید کردن

شاخَگ (shākhag ): شاخ کوچک

شاخلُص، شاخالُص (shākhlos, shākhālos): شاخص

شاخَه (shākhah ):  شاخه

شاخِه شِمشاد (shākhe shemshād): کنایه از قامت زیبا و رشید

شاخَه، لَهَه، لاهَه (shākha, laha, lāha): شاخه درخت

شاد بَویئَن (shād bavian ): شاد شدن

شاد کُردَن (shād kordan ): شاد کردن

شادَت ( shādat): شهادت، شاهد

شادَت هِدائَن (shādat hedāan ): شهادت دادن

شادِمونی (shādemuni): سرور

شادونَه (shādunah): شاهدانه، تخم نوعی گیاه که تفت داده و برشته می کردند و می خوردند.

شادی و سورور (shādi u surur): خوشی

شادی، خوشی (shādi, khushi): خرّمی

شارَگ (shārag): رگ دو سوی گلو

شارِماشارا (shāremāshārā): نوعی زخم

شازدَه (shāzdah ): شاهزاده

شازدِه پِسَر (shāzdeh pesar): پسر شاه

شاش بَزوئَن (shāsh bazuan): بید (نوعی آفت) زدن

شاش بَند بَویئَن (shāsh band bavan): گرفتار بسته شدن مجرای ادرار شدن

شآش، سیآ بید (shāsh, siā bid): نوعی بید

شاشَک (shāshak): حشره ای که در گندم و برنج لانه می کند

شاعار بِدائَن (shāār bedāan): شعار دادن

شاغال (shāỹāl ): شغال

شاف (shāf): شیاف

شاف دَکُردَن (shāf dakordan): شیاف کردن

شاف هاکُردَن (shāf hākordan): فرو کردن مواد مسحل (مثل صابون) از مقعد به داخل شکم با انگیزه راه انداختن کار کرد شکم

شاف، اِمالَه (shāf, emālah): تنقیه

شاقّ (shāghgh): تکلیف خیلی سخت

شاکی (shāki): عارض

شاکیلَه(shākilah ):  نهر اصلی، جوی بزرگ

شاگِردونِگی (shāgerdunegi ): انعامی که به شاگرد مغازه می دهند.

شاگِردونَه (shāgerdunah): انعامی که بعد از خرید جنس به شاگرد می دهند

شاگِردونی (shāgerduni): انعامی که به شاگرد مغازه می دهند

شال (shāl): بافتنی دراز که از نخ پشم و سایر نخ ها بافته می شد و به کمر می بندند

شآل تُس (shāl tos): نوعی قارچ سمی و خطرناک از نظر خوردن

شالِ کَمَر (shāle kamar): شال کمر

شال گِردِن (shāl gerden): بافتنی دراز که از نخ پشم و سایر نخ ها بافته می شد و به گردن می آویزند، شال گردن

شال و کُلاه هاکُردَن (shāl u kolāh hākordan): آماده شدن برای انجام دادن کاری

شالاتان (shālātān ): شارلاتان

شالتُس (shāltos): قارچ سمّی

شالَکی (shāleki ): گونی بسیار بزرگ بافته شده با نخ پشمی یا موی بز برای حمل مواد سبک

شالِکی (shāleki): پارچه پشمی کم بها و نرم که برای تهیه گونی بزرگ به کار می رفت

شالی جار (shāli jār): شالیزار

شامس (shāms): شانس

شامسَکی (shāmsaki): شانسکی

شامسی (shāmsi): شانسی

شامی (shāmi): خوراکی از گوشت و نخود چی و روغن

شانداز، قُمپُزی (shāndāz, ghompoz): لاف زن

شاندازی (shāndāzi): خودنمایی

شاندِز (shāndez): شخص خود نما و نمایشی

شانزِر (shānzer): خودنما

شانسَکی ( shānsaki): شانسی

شانسی شانسی (shānsi shānsi): الکی الکی

شانِشین (shāneshin): قسمت بالای تالار که زمینش بلندتر از زمین صحن خانه است و بزرگان آن جا نشینند

شاه راه، شاراه (shāh rāh, shārāh): راه بزرگ

شاه زادَه (shāh zādah): شاه زاده

شاه، سُلطون (shāh, soltun): پادشاه

شاهِد (shāhed): گواه

شاهون (shāhun): شاهان

شاهونَه (shāhunah): شاهاته

شاهی (shāhi ): واحد پول در قدیم معادل 50 دینار

شاهی (shāhi): نوعی برنج باریک مرغوب

شاهین تِرازی (shāhn terāzi): تیغه ی فلزی افقی ترازو که کفه ها را بر آن آویزند

شاواش (shvāsh): پولی که در مراسم عروسی به عنوان هدیه به داماد می دهند، شاباش

شایِستَه، مِناسِب (shāyesta, menāseb): خورند، شایسته

شائول (shāul): شاقول

شب جمعه ای هِدائَن (shb jmh ā hedāan): صدقه ی شب جمعه دادن

شَباهَت، شَباهَد (shabāhat ): شباهت

شَباهَد (shabāhad): شباهت

شِباهَد، کِرِ هَمی (shebāhad, kere hami): همانندی

شَبَق (shabagh): چشمان سیاه و براق

شَبَق (shabagh): سیاهی

شَبَق (shabagh): شبه

شَبَق (shabagh): نوعی مهره از سنگ سیاه براق

شَبَق (shabaý ): شفق، اولین روشنایی روز، چوپانان گله های خود را به هنگام شفق به باغ و کوه می بردند.

شَبَق بَزوئَن (shabagh bazuan): روشنایی نخستین روز

شَبَق شَبَق چُش (shabagh shabagh chosh): چشمان سیاه

شَبَقچِه بَدیمَه (shabaghche badimah): شبه آن را دیدم

شَبونَه (shabunah): شبانه

شَبونَه روز (shabuna ruz ): شبانه روز

شَبیه بَویئَن (shabih bavian ): شبیه شدن

شَپ سوز (shap suz): شب سوز (نور چراغ)

شِپِر  (sheper) چوب های نازک و نرم

شِپِر (sheper): سر و شاخه ی درخت که روی چوب های سقف خانه بریزند و آن را با گل بپوشانند

شِپِر، شِپِر مِپِر (sheper, sheper meper): هیزم نازک و نرمی که زود آتش می گیرد

شِپِشَگ ( shepeshag): شپش، حشره ریز در تن طیور، کک

شَپَلَق، شَتَلَق (shapalagh, shatalagh): سیلی محکم

شِت (shet): خوردنی بی مزّه

شِتِ او بَویئَن (shete u bavian): خیس آب شدن

شِتِ مُرغُنَه (shete morghonah): تخم مرغ خراب و عقیم

شِت، شِد (shet, shed): تخم مرغ خراب شده

شُتُر کینَه (shotor kinah): کسی که کینه شتری دارد

شِتِرِگی (sheteregi): شلختگی

شِتِرَه (sheterah): شلخته، فرد ژولیده و ژنده پوش

شُتُری (shotori): رنگ بور مایل به زرد

شِتَک (shetak): پاشیدن آب و گل و لای

شِتَک (shetak): ترشّح

شِتَک هاکُردَن (shetak hākordan): پاشیدن

شِتَک هاکُردَه (shetak hākordah): پاشید

شَتَلَق (shatalagh): تو گوش کسی محکم سیلی زدن

شَتَلَق بَزوئَن (shatalagh bazuan): به شدت سیلی زدن

شَتَه (shatah ): شته، نوعی آفت درختان و گیاهان

شِتِه بَزوئَن (sheteh bazuan): آفت زدن درختان و گیاهان توسط شته

شِته مُرغُنَه (sheteh morghonah ): تخم مرغ خراب و نازا، تخمی که برای تشویق و تسهیل و یا تعیین محل تخم گذاری در جای مناسب قرار می دهند.

شجاع بَویئَن، شیر بَویئَن (shojā bavian, shir bavian):  شجاع شدن

شِخ (shekh ): شیخ، آخوند یا مرد مذهبی که دقت زیادی درانجام احکام دینی دارد.

شُخ (shokh): شخم

شُخ بَزوئَن ( shokh bazuan): شخم زدن

شُخ شُخی (shokh shokhi): شوخی شوخی

شُخی (shokhi): شوخی

شُخی (shokhi): لطیفه

شُخی شُخی (shokhi shokhi): به شوخی

شُدَنی بَوِه (shodani baveh): تحقق یافت

شَر (shar): شهر

شَر (shar): فتنه

شِر (sher): شُر (پایین جهیدن آب)

شُر (shor): تخته سنگی دهانه دار که در گذرگاه تند آب قرار دهند تا آب از دهانه ی آن فرو ریزد

شِر بَخونِسَّن (sher bakhunesasn): شعر خواندن

شُر بَزوئَن (shor bazuan): پایین آمدن آب از بلندی

شِر بوتَن (sher butan): شعر گفتن

شِر شِر (sher sher): باران تند، صدای باران، شر شر

شَر شَر بَزوئَن (shar shar bazuan): دعوا داشتن

شَر شَر زَن (shar shar zan): شخصی که خواهان دعوا است

شَرّ و شور (sharr u shur): فتنه و غوغا

شِر و وِر، چِرت و پِرت (sher u ver, chert u pert): حرف های پوچ، چرند و پرند

شِر(sher):  بلندی

شِرا (sherā): دعوا

شِرا (sherā): شکایت همراه با دعوا

شِرا کُردَن (sherā kordan): دعوا کردن

شِراب (sherãb ): شراب

شِراکَد (sherākad): شراکت

شِرتَک (shertak): ترشُّح

شِرتَک (shertak): چکّه ی شدید آب

شَرح بِدائَن (sharh bedãan ): شرح دادن

شَرط (shart): قید و بند

شَرط دَرِنگوئَن (shart darenguan): شرط گذاشتن

شَرط دَوِسّائَن (shart davessāan): شرط بستن

شَرط دَوِستَن (shart davestan ): شرط بستن

شَرط کُردَن(shart kordan ) :  شرط کردن

شَرط هاکُردَن (shart hākordan): شرط کردن

شَرط، قِرار، قول و قِرار (shart, gherār, ghul u gherār):  قول و قرار

شِرِق (sheregh): صدایی که از زدن سیلی به گوش می رسد.

شِرِق شِرِق (sheregh sheregh): صدایی که از سوختن چوب در آتش یا از مفاصل بدن مانند انگشتان برخیزد.

شُرَک (shorak): آبشار کوچک

شَرم آکُردَن (sharm ākordan): شرمنده شدن

شَرم آوَر (sharm āvar): خجالت آور

شَرم دیمِت دَنی (sharm dimet dani): شرم نداری

شَرم و حیا(sharm u hayā):   حیا

شَرمِندَه (sharmendah): شرمنده

شَرمو، کَم رو (sharmu, kam ru): خجالتی

شِرنی، شیرنی (sherni, shirni): شیرینی

شُرِه هاکُردَن، فِرِشنَک بَکِشیئَن (shore hākordan, fereshnak bakeshian):  پخش آب با فشار زیاد

شَروَد (sharvad): شربت

شَرور (sharur): دعوایی

شَرور، گَلِنگِنی (sharur, galengeni): شَر بِه پا کُن

شِروع (sheru): شروع

شِروع بَویئَن (sherue bavian ) : شروع شدن

شِروع کُردَن ( sherue kordan): شروع کردن

شَری (shari): شهری

شَریک (sharik ): شریک

شَریک بَویئَن (shark bavan): شریک شدن

شَریکی (sariki): شراکت، به صورت مشارکتی

شِرین (sherin): شیرین

شَست (shast): انگشت بزرگ دست و پا

شُستََه رُفتَه (shosta roftah ): پاک و تمیز

شُش (shosh): بیماری ریه در گوسفندان

شُش (shosh): جگر سفید

شُش (shosh): ذات الریه چهارپایان

شُش (shosh): سرفه کردن زیاد

شُش (shosh): شیش

شِش پَر (shesh par): گرز

شُش دارنَه (shosh dārnah): هنگامی که کسی سرفه ی زیادی می کرد می گفتند

شِشَک (sheshak): گوسفند نر بین شش ماه تا یک سال

شَصتَک (shastak): شصت مسکین طعام دادن بابت کفّاره ی روزه نگرفتن

شعر بوتَن (sher butan ): شعر گفتن

شُعلَه (sholah ): شعله

شَغَلَه (shaghalah): شبح

شِفا (shefā): بهبودی

شِفا بِدائَن (shefā bedā an ): شفا دادن

شِفا پِیدا کُردَن (shefā pedā kordan):  بهبود یافتن

شِفا خُنَه، مَریض خُنَه (shefā khonah, mariz khonah):  درمانگاه، بیمارستان

شِفا هائیتَن (sefa haeitan ): شفا گرفتن

شِفا، دِوا دَرمون (shefā, devā darmun): شفا

شِفاعَت خواهی (shefāat khāhi): شفاعت کردن یا خواستن

شِفتَه (sheftah): پلویی که آب زیادی دارد

شِفتَه، شِفدَه ( seftah): شفته، دوغاب آهک و خاک و سنگریزه، هر مخلوط شل ناشی از آب زیاد مانند پلوی با آب بیش از اندازه

شَفَق (shafagh): اولین روشنایی روز

شَق (shagh ): راست و محکم

شَق (shagh): حیا

شَق بَویئَن (shagh bavian): راست و سفت شدن

شَق بَویئَن (shagh bavian): عار آمدن

شَق شَق، راس راس، شَقول شَقول (shagh shagh, rās  rās, shaghul shaghul): صاف صاف

شَق، عار (shagh, ār): خجالت

شَقَّم نَوونَه (shaghaghm navunah): خجالت نمی کشم

شَقَّه (shaghghah ): شقیقه، نیمی از لاشه گاو و گوسفند

شَقّه (shaghghh): شقّه

شَقَه شَقَه (shaýah shaýah ): لاشه لاشه

شَقِّه کُردَن (shaghgheh kordan): دو پاره کردن لاشه ی گوسفند و گاو ذبح شده

شَک (shak): دو دلی

شَک نِداشتَن (shak nedāshtan): خاطر جمع بودن

شَک نِداشتَن (shak nedāshtan): شک نداشتن

شَک، دو دِلی (shak, du deli): تریدید

شِکاف بَخوردَن (shekãf bakhordan ): شکاف خوردن

شِکاف بِدائَن (shekãf bedãan ): شکافتن

شِکاف بَیتَن (shekāf baytan): پاره شدن

شِکافَندَه (shekāfandah): شکافنده

شَکّاک (shakkāk): شکّاک

شکایَت هاکُردَن (shkāyat hākordan): عارض شدن

شِکَر او بَویئَن (shekar u bavian): شکر آب شدن، به هم خوردن رابطه

شُکر کُردَن (shokr kordan ): شکر کردن

شِکَر لَه لَه (shekar la la): گیاهی شبیه ریواس امّا شیرین که بیشتر در تپّه ها در اواخر ماه اردیبهشت می روید

شُکرونَه (shokrunah): شکرانه

شِکِست (shekest ): شکست

شِکِست بَخوردَن (shekest bakhordan ): شکست خوردن

شِکَست بِدائَن (shekast bedāan): شکست دادن

شِکِست بِدائَن (shekest bedã an ): شکست دادن

شِکَستِه بَند (shekaste band): آن که استخوان شکسته ی اعضاء را به هم می بندد

شِکِستِه بَند (shekeste band ): شکسته بند

شِکِستِه نَفسی (shekesteh nafsi ): شکسته نفسی، تواضع

شِکِسد (shekesd): شکست

شِکِل نِدار (shekel nedār): بد قیافه

شِکِل نِدار (shekel nedār): شخص بد شکل و بد قیافه

شِکِل نِدار، اُزبَک، سیل، بَد ریخت، بَد قِوارَه، بَد گِل (shekel nedār, ozbak, sil, bad rikht, bad ghevārah, bad gel):  زشت

شِکِل، ریخت، قیافَه (shekel, rikht, ghiāfah): سر و شکل

شِکلَک دِرگا اوردَن (sheklak dergā urdan): حرکات نا مناسب

شِکلَک دِرگا اوردَن، اَدا دِرگا اوردَن (sheklak dergā urdan, adā dergā urdan):  تقلید کردن

شِکلَک دیرگا اوردَن (sheklak dirgã urdan ): شکلک در آوردن

شِکِنجَه (shekanjah ): شکنجه

شِل (shel): رقیق

شِل (shel): لنگ، آن که می لنگد

شِل اِنگوئَن ، بِلِنگیئَن، کولی بینگوئَن، بِلِنگِسَّن (shel enguan, belengian, kuli binguan,   belengssan): لنگیدن

شِل اِنگوئَن، شِلَنگ بینگوئَن (shel enguan, shelang   binguan): لنگیدن

شِل بَزوئَن، شِل شِلی (shel bazuan, shel shel): لنگیدن

شِل بَویئَن (shel bavian ): لنگ شدن

شِل بَویئَن (shel bavyan): سست شدن

شِل بَیتَن (shel batan): ضعف نشان دادن

شُل بَیتَن (shol baytan ): سست گرفتن

شِل بیموئَن (shel bimuan): سستی کردن

شُل بیموئَن (shol bimuan): ضعف نشان دادن

شِل بیئَن (shel bian): شَل بودن

شِلِ سَگ (shele sag): شل توهین آمیز

شِل شِلی (shel sheli ): لنگان لنگان

شِلِ گِل (shele gel): گلِ شُل

شِل و پَر (shel u par): آسیب دیدن پا و دست

شَل و پَر هاکُردَن (shal u par hākordan): فردی را سخت زدن و مجروح کردن

شِل و وِل (shel u vel): شُل و وِل، سست و بی حال

شِل والَک (shel vālak): نوعی والک که بیشتر در تپه ها می روید

شِل والَک، شآرسونی والَک (shel vālak, shārsuni    vālak): نوعی از والک کوهی

شِل، لَق، لَس (shel, lagh, las): شُل

شِلاب (shelãb ): باران و برف مخلوط، برفی که بخشی از آن ذوب شده و درهم است

شِلّاق (shellāgh): شلّاق

شِلّاق بَزوئَن (shellāgh bazuan): شلّاق زدن

شَلت (shalt): درخت بید جوان

شَلتاق، روباه (shaltāgh, rubāh): حیله گر

شَلتوک، چلتوک (shaltuk ): گندم و جو و برنج بوجاری نشده، خوشه هایی که پس از درو و جمع کردن محصول جو و گندم و برنج در زمین پراکنده شده است.

شِلتیک (sheltik): بارش شدید باران

شِلَختَه (shelakhtah ): شلخته

شلُغ (shologh): شلوغ

شلُغ بَویئَن (shologh bavian): شلوغ شدن

شَلَم شولوا (shalam shuluā): به هم ریختگی، شَلَم شوربا

شِلَنگ (shelang): گام بلند

شِلَنگ اِنگو (shelang engu): بلند گام بر می داشت

شِلَنگ بینگوئَن (shelang binguan): گام بلند برداشتن

شَلَه (shalah): چربی روی گوشت

شُلَه زَرد (sholah zard): شله زرد

شِلوار (shelvãr): ‌شلوار

شِلوار بَتَک(وَتَک) : (shelvār batak) بی شلوار

شِلوار سَری (shelvār sari): از روی شلوار

شِلوار لیفَه (shelvār lifah): بند شلوار

شِلوار وَتَک بیئَن (shelvār vatak bian): شلوار به تن نداشتن

شِلوار، تُمبون (shelvār, tombun): تنبان، شلوار

شلوغ بَویئَن (shlugh bavian): شلوغ شدن

شُلوغ کُردَن (shologh kordan ): شلوغ کردن

شِلی (shel): لنگی

شِلی (sheli): اولین آبیاری باغ در هر سال

شِلی، او شِلی (sheli, u sheli): نخستین آبیاری در سال برای زمین یا باغات

شَلیتَه (shalitah ): دامن کوتاه پر چین

شَم (sham ): شمع، پایه ای که زیر ستون یا دیوار شکسته زنند.

شَم دَوِستَن ( sham davestan): شمع بستن، یخ بستن آب ناودان و نظایر آن به صورت آویزان در زمستان

شَم سوز، چِراغ شَمی (sham suz, cherāgh shami): چراغی که در آن شمع می سوخت و هنگام راه رفتن در شب با خود می بردند

شِما (shemā): شما

شِما دی (shemā di): شما هم

شِما رَ (shemā ra): شما را

شِما رَ بِه خِدا (shemā ra beh khedā): شما را به خدا

شِمار (shemãr ): شمار، حساب

شِمار هاکُردَن (shemār hākordan): حساب کردن

شِمارِش (shemāresh): شمارش

شِمارِش کُردَن (shemāresh kordan): آمار گیری

شِمارَه (shemārah): شماره

شِمال (shemãl ): شمال

شِمالی (shemāli): شمالی

شِمالی سی (shemāli si): سمت شمال

شَمایِل (shamāyel): شکل

شَمبَلیلَه (shambalilah): شنبلیله

شَمبَه ( shambah): شنبه

شَمَد (shamad ): نوعی روانداز تابستانه، نخی و نازک

شَمدون (shamdun): شمعدان

شَمدونی (shamdun): شَمعدانی

شِمُردهِ حرف بَزوئَن (shemorde harf bazuan ): با تانی حرف زدن، شمرده صحبت کردن

شِمرون (shemrun): شمیران

شِمش (shemsh): ورق طلا و نقره

شُمشَک (shomshak): شمشک

شِمشَه (shemshah ): شمشه

شَمشیر (shamshir): تیغ بلند

شَمشیر بَزوئَن (shamshir bazuan ): شمشیر زدن

شَمشیر بَکِشیئَن (shamshir bakeshian ): شمشیر کشیدن

شَمشیرَک (shamshirak): گلی خودرو مانند گلایل که برگ های آن مانند شمشیر است

شَمشیرَک (shamshrak): جوانه ی سبز لوبیا

شِمِنِر (shemener): برای شما

شِمِنی (shemeni): مال شما

شِن جار (shen jār): مکان شنی

شِناختِه بَوِه، شِناختَه شُدَه (shenākhte baveh,  shenākhtah shodah): آشنا

شِناس ( shenas): آشنا، خودی، شناخته شده

شِناس نیئَه (shenās niah): آشنا نیست

‌شِناسَه (shenāsah): آشناست

شِناسیَد (shenāsyad): شناخت

شِنِجار (shenejār): شنزار

شِندِر بَکِشیئَن (shender bakeshian): کاری را سرسری انجام دادن

شِندِر غاز (shender ghāz): پول کم

شِندِر کَش (shender kash): شلخته

شِندِر و وِندِر (shender u vender): ژنده و پاره

شِندِر وِندِری (shender venderi): شخصی که لباس های کهنه و پاره می پوشد

شِندِر، شِتِرَه، شِلَختَه (shender, sheterah, shelakhtah):  ژولیده

شَنگَل (shangal): آلت تناسلی پسر بچه

شِنگَه (shengah ): شنگ، سبزی خودرو تره مانند که دارای شیره می باشد. هم به صورت خام و هم در غذا مصرف می شود.

شَنگول (shangul): خوش حال

شَنگول، نَشَه، کِیفور (shangul, nasha, keyfur): سر خوش

شِنو (shenu ): شنا

شِنو بَکُردَن ( shenu bakordan): شنا کردن

شِنوگَر (shenugar): شناگر

شَهد (shahd): لعل

شَهدِ لَب (shahde lab): لعل لب

شُهرَد (shohrad): معروفیت

شُهرَد بِدائَن (shohrad bedāan): شایع کردن

شُهرَد داشدَن (shohrad dāshdan): شایع بودن

شُهرَه، شُهرَه یِ عالِم (shohrah, shohraye ālem): مشهور

شُهلَه (shohlah): شعله

شَهوَد (shahvad): شهوت

شَهوَد رون (shahvad run): شهوت ران

شو (shu): ‌شب

شو او (shu u): آبیاری شبانه

شو او بِداشتَن (shu u bedāshtan): آبیاری در شب

شو بَمونِس (shu bamunes): بیات

شو بَویئَن (shu bavian ):شب شدن

شو پَرَک (shu parak ): شب پره، پروانه

شو پِی (shu pey): در امتداد شب

شو جِل (shu jel): کهنه ی بستر

شو جُمعَه (shu jomah): شب جمعه

شو جُمعَه ای خور (shu joma i khur): فقیر (بیشتر برای تحقیر)

شو چِرَه (shucharah ): شب چره، تنقلاتی که شب هنگام و در شب نشینی ها خورده می شود.

شوِ چِلَّه (shve chellah): شب یلدا

شو خوش (shu khush): شب خوش

شو دِمال (shu demāl): آخر شب

شو دِمالی (shu demāli): آخر شبی

شوِ زِفاف (shue zefāf): شب زفاف

شو زِندِه دار (shu zende dār): شب زنده دار

شو کار (shu kār): شب کار

شو کُردَن (shu kordan): شب کردن

شو کُلاه (shu kolāh): شب کلاه

شو کور (shu kur ): شب کور، خفاش

شو گیر (shu gir): کار با عجله ای که شب هنگام انجام بدهند.

شو مُراد (shu morãd ): شب مراد، شب زفاف

شو نِشین (shu nesin ): شب نشین

شو هاکُردَن (shu hākordan): شب کردن

شو و روز (shu u ruz): شبانه روز

شوءِ عَلَفَه (shue alafah): شب قبل از سال نو که برای شادی روح درگذشتگان سفره ی اطعام می دادند

شوآنِه روز، شو و روز، شَباندِه روز (shuāne ruz, shu u  ruz, shabāndeh ruz):  شبانه روز

شواونَه (shuunah): شبانه

شوپا (shupā): شب پا

شوپَرَک، شاپَرَک (shuparak, shāparak): پروانه

شوچَرَه (shucharah): شب چره

شوخ، بامِزَّه (shukh, bāmezzah): بَذلِه گو

شوخون (shukhun): شبیخون

شِوِد (sheved ): شوید( نوعی از سبزی)

شِوِد (sheved): نوعی از سبزی که به آن شوید می گویند

شُور (shor): مشورت

شور (shur): اضطراب درونی

شور (shur): شستن

شور (shur): قیل و قال

شور او (shur u): آب شور

شور بوردَن (shur burdan): کم شدن طول پارچه به سبب فرو رفتن در آب

شور بَویئَن (shur bavian ): شور شدن

شور و شَر (shur u shar): شر و شور

شور و غوغا (shur u ghoghā): شیون

شور و واشور (shur u vāshur): دو دست لباس که به ترتیب یکی را بپوشند و دیگری را بشویند

شور، دِل و دِماغ (shur, del u demāgh): اشتیاق

شوربا، شوروا (shurbā, shurvā): آش ساده با برنج که کمی ارد به آن اضافه کنند

‌شورِش (shuresh): طغیان و انقلاب

شورِش هاکُردَن (shuresh hãkordan ): شورش کردن

شورَگ (shurag ): شوره سر

شورَه  (shurah ):شوره یا سفیده لباس و آجر یا زمین های نمکی

شورَه زار (shurazãr): شوره زار

شوروع (shuru): شروع

شورون (shurun): جوانه ی تازه ی درخت

شوعار (shuār): شعار

شوفِر، رانِندَه (shufer, rānendah): راننده

شوق (shugh): شوق

شوکا (shukā): نوعی گوزن کوچک

شوکورو (shukuru): شکراب (مکانی زیارتی و تفریحی در انتهای روستای آهار)

شوکوفَه، شِکوفَه (shukufah, shekufah): شکوفه

شوگون (shugun): خوش یومی

شوگیر (shugir): نصف شب

شوگیر بَزوئَن (shugir bazuan): شب هنگام جایی رفتن

شوگیر بَزوئَن (shugir bazuan): شب هنگام کاری کردن

شولا (shulã ): پوشش عبا مانندی که از جنس پشم بوده و بیشتر چوپانان به تن می کردند.

شوم (shum): شام شب

شوم (shum): نحس

شوم بَخوردَن (shum bakhurdan): شام خوردن

شوم هِدائَن (sum hedaan): شام دادن

شومشَکی (shumshaki): اهل شمشک

شومی (shumi): برویم

شومی شومی (shumi shumi): برویم برویم

شون (shun ): شان، محل ذخیره عسل زنبور عسل

شون (shun): شان

شونزَه (shunzah): شانزده

شونَه (shunah ): شانه، کتف

شونَه (shunah): خانه ی زنبور عسل

شونَه (shunah): شانه (برای سر)

شونِه بِه شونَه (shune be shunah): دوشادوش

شونِه جور اِنگوئَن (shuneh jur enguan): شانه بالا انداختن

شونِه جورزوئَن (shunah jur zuan): شانه بالا انداختن، بی اعتنایی کردن

شونِه خالی هاکُردَن (shuneh khāli hākordan): شانه خالی کردن

شونِه سَرَک (shuneh sarak): شانه به سر (پرنده)

شونِه هاکُردَن (shuneh hākordan): شانه زدن

شونَه، دوش (shunah, dush): کول

شونیشینی (shunishini): شب نشینی

شوول (shuul ): شاقول

شویا (shuyā): رنگ قهوه ای مایل به سرخ گوسفندان

‌شوئِه بَرات (shueh barāt): شب پانزدهم شعبان، شب برات

شی (shi ):شوهر

شی بِدائَن (shi bedāan): شوهر دادن

شی بِرار (shi berãr): ‌برادر شوهر

شی بَکُردَن (shi bakordan): شوهر کردن

شی پیئَر (shi piar): پدر شوهر

شی خالَه، خالَه ای شی (shi khālah, khālah i shi): شوهر خاله

شی خواخِر (shi khākher): خواهر شوهر

شی دارِ زَنَک (shi dāre zanak): زن متاهّل

شی دارَه (shi dārah): شوهر دار است

شی داری (shi dāri): همسر داری (برای زن)

شی شِر (shi sher): برای شوهرش

شی شَکی دَوِسّائَن (shi shaki davessāan): توهین

شی مار (shi mār): مادر شوهر

شی نَنَه، کَلِ پیئَر (shi nanah, kale piar): شوهر مادر

شِیپور (sheypur): وسیله موسیقی که از کرنا کوچک تر است

شِیپور بَزوئَن (sheypur bazuan): شیپور زدن

شیتَک، شِتَک (shitak, shetak): شتک

شَیخ (shaykh): شیخ، آخوند

شیخَک (shekhak): دانه بلند تسبیح

شید بَزوئَن (shid bazuan): سعی وافر کردن

شِیر (sher): جا

شیر باها (shir bāhā): شیر بها

شیر بِرِنج (shir berenj): خوراکی که از ترکیب شیر و برنج تهیه می شود.

شیر بِرِنج (shir berenj): کنایه از فرد وارفته و دست و پا چلفتی

شیر بِه شیر (shir be shir): بچه های متولد شده ی پشت سر هم

شیرِ پاک بَخورد (shire pāk bakhurd): کنایه از حلال زاده

شیر چویی (shir choyi): شیری که در چای ریزند و بنوشند

شیرِ خِشت (shire khesht): شیره شیرین درخت که مصرف دارویی دارد

شیر خورَه (shir khurah): شیر خواره

شیر دون (shr dun): جای شیر

شیر صافی، شیر پِلا (shir sāfi, shir pelā): صافی برای شیر

شیر مال (shir māl): نوعی نان که در آن شیر و شکر و تخم مرغ اضافه می کنند

شیر مَست (shir mast): طفل کامل شیر خورده

شیر هاکُردَن (shr hākordan): تحریک به شجاع نمودن کسی

شیر هِدائَن (shir hedãan ): شیر دادن

شیر و شِکَری (shir u shekari): پارچه ای که زمینه اش سفید باشد ولی گل های آن به رنگ زرد مزین باشد

شیر یا خَط (shir yā khat): نوعی قمار با پول

شیرازَه (shirãzah): شیرازه

شیرجَه (shirjah): شیرجه

شیرجِه بَزوئَن (shirjeh bazuan): شیرجه زدن

شیرچَه بَکِشیئَه (shircha bakeshah): رمقش را کشید

شیردون (shirdun): شیردان

شیرزاد (shirzād): شجاع

شیرَک (shirak): جسور

شیرَک بَویئَن (shirak bavian): جسور شدن

شیرگ (shirag ): نوعی علف که در صورت قطع کردن ساقه آن مایع سفید رنگ چسبناک و تلخی مانند شیر ار آن خارج می شود.

شیرنی بَخوردَن (shirni bakhurdan): شیرینی خوردن

شیرنی خورون (shirni khurun): مجلس خواستگاری و نامزدی

شیرنی، شِرنی (shirni, sherni): شیرینی

شیرَه (shirah ): شیره

شیرَه (shirah): آب انگور جوشیده و قوام یافته

شیرَه (shirah): نترس است

شیرَه (shrah): توان

شیرَه ای (shirah i): شیره ای

شیرَه به شیرَه (shirah be shirah ): دو نوزاد با اختلاف سنی کمتر از دو سال از یک مادر

شیرَه کَش حُنَه (shirah kash khonah ): پاتوق شیره ای ها

شیروونی (shirvuni ): شیروانی

شیری (shiri): رنگ شیر

شیری (shiri): نامی برای سگ، مانند شیر

شیرین بَویئَن (shirin bavian): شیرین شدن

شیرین چُویی (shrn choyi): چایی شیرین

شیرین زِوون (shirin zevun): شیرین زبان

شیرین کُردَن (shirin kordan): شیرین کردن

شیرینی بَخوردَن (shirini bakhordan): شیرینی خوردن

شیش (shish ): عدد شش

شیشک (shishk ): چوب تازه و نازک

شیشک (shishk ): شاخه های نازک و بلند نوعی درخت بید که با آن سبد می بافتند.

شیشک (shishk): چوب نازک و بلند تازه از درخت بید که قدیم برای فلک کردن ازش استفاده میکردند.

شیشَک (shshak): صورت فلکی که شش ستاره دارد

شیشک (shshk): ترکه ی نازک سیب و آلبالو

شیشَک دَوِسّائَن، شیشَکی بَپِّراندِنائَن (shshak  davessāan, shishaki bapperāndenāan): توهین و بی ادبی کردن

شیشَکی، هوشتَک (shishaki, hushtak): متلک

شیشَگ (shishag ): گوسفند نر شش ماهه تا یک ساله، صورت فلکی ثریا که شش ستاره دارد.

شیشَه (shishah): شیشه

شیشَه ای (shishah i): رنگ شفّاف

شیشَه بُر (shishah bor): شیشه بر

شیشِه گَر (shisheh gar): شیشه ساز

شیشَه گَری (sise gari): شیشه سازی

شیطُن (sheton ): شیطون

شِیطُنَد (sheytonad): شیطنت

شیطُنی (shetony ): شیطنت

شیطُنی کُردَن (sheytoni kordan ): شیطنت کردن

شِیطونَک (sheytunak): شیطان کوچک

شِیطونی بَویئَن (sheytuni bavian): محتلم شدن

شیعَه (shiah): شیعه

شیک (shik): سر و وضع مناسب

شیکَر (shikar): شکر

شِیل (sheyl): شل

شِیلا، پولو پَجون (sheylā, pulu pajun): مهمانی بزرگ

شیلِه پیلَه (shileh pilah): دوز و کلک

شین (shin): چین

شین دار (shin dār): چین دار

شین و چوروک (shin u churuk): چین و چروک

شِیهَه (shehah): شیهه اسب

شیوَه، رَوِش (shivah, ravesh): طریقه