شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

اربعین

 اربعین هم از راه رسید و به امیدم رسیدم ، حسین جانم.

فکر نمی کردم جا پای جابر بزارم بیایم کربلاتو ببینم، حسین جانم.

در سایه سار زینب بشینم و از دور نگاهی به کاروان بکنم، حسین جانم،

شور و عشق عاشقان را ببینم چگونه سر از پا نمی شناسند. حسین جانم.

گرمی آفتاب و بدی راه و خار مغیلان را به جان بخرند و به دیدار تو آیند. حسین جانم.

عاشقی دیده ام بچه قنداقی آورده در راه

پیرمردی و پای لنگ و عصا در دست می دویده

پیرزنی تنها با کوله باری از راه می رسیده

فکر نمی کردم اینچنین صحنه هایی  ببینم، حسین جانم

هیچی از پذیرایی کمبود نداشتیم

از آب و  نان و برنجها و شربت

از چای و حلوا و خرمای  پر شهد

ریخت و پاش و زمین شد یکسر زباله

فکر آن بودم که زینب چگونه این همه راه را دویده

این ره پر فراز و نشیب را با آن همه مصائب طی کرده