شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

برای شورای شهر شیراز کاندید می شوم!

من نفس می کشم پس زنده ام!

شیراز ما شهر پر رمز و رازی است. هرگاه از طرف جاده تهران به سمت شیراز می آیم، یعنی از دره الله اکبر به شیراز نگاه می کنم یا از  بلندی های کوه چهل مقام و یا گهواره دید به شیراز نگاه می کنم، احساس عجیبی به من دست می دهد. گاهی احساس غرور می کنم. از یک طرف آرامگاه سعدی و حافظ به نظرم جلوه می کنند و از طرفی باغ های کوچک و بزرگی که ریه های شهرمان را صاف و شفاف می کنند. آثار باستانی، مقبره های بزرگان، موزه ها، بازارها و همه همه به شهرمان زینت بخشیده اند. گذشته از همه ی این چشم انداز ها، امامزادگانی که در شیراز قرار دارند یک جلوه روحانی به شهر داده است. در راس امامزادگان، آرامگاه احمد بن موسی شاهچراغ (ع) از یک جایگاه ویژه ای برخوردار است. از آن زمانی که مقام معظم رهبری شهر شیراز را سومین حرم اهل بیت خواندند، دیگر نگاه ویژه ای را هم می طلبد.

در کنار این همه زیبایی ها، گاهی وضعیت های نازیبا هم به چشم می خورد که جمع این دو مقداری مشکل است. نازیبایی ها، اعمال و رفتار ما در نگهداری شهری است. در برخی از جاها دیده می شود که دست اندازهای شهری مانع نگاه زحمات بعد از انقلاب تا کنون می شوند. این شهر صدها سال دست به دست چرخیده تا به ما رسیده و ما هم بایستی این امانت را به دیگران بسپاریم. از آن جایی که گفته اند " دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما می کاریم و دیگران بخورند" یعنی همین. دیگران چه خوب کاشتند و ما هم باید بهتر از این عمل کنیم و به دست آیندگان بسپاریم. ما شاید نتوانیم افرادی همچون سعدی و حافظ را در دل این شهر تدفن کنیم، اگر چه شهدای ما کمتر از آن ها نیستند، اما می توانیم با تونل ها و متروهای زیرزمینی و ... به آیندگان بگوییم آری ما هم توانستیم. از آنجا که ما نفس می کشیم پس زنده ایم، زنده بودن نیاز به ریه های سالم امنیت فکر و روح سالم دارد. پس شهرمان که خانه مان است را باید پاکیزه نگه بداریم تا  نفس در ریه هایمان به خس خس نیفتد و خون در رگها به راحتی جریان داشته باشد. من با شناختی که از شهر و شهرسازی دارم شاید بتوانم به فضل الهی در زمینه پیشرفت شهرمان تلاشی داشته باشم. 

                                                              انشاءالله

می خواهم برای شورای اسلامی شهرمان شیراز کاندید شوم!

آرزوی دیرینه ای برای این جایگاه نداشتم، هیچگاه در تفکرات درهم و برهم من هم نمی گنجید تا پا تو کفش بزرگان بگذارم. چند وقتیست که حسابی تو فکر این هستم که این بار باید کاندید بشوم تا آخرین توانم را برای خدمت به مردم از این راه به منصه ی ظهور برسانم. همیشه دیگران را بر خودم مقدم داشته و به نوعی در هر زمینه ای فکر می کردم چون فلانی و فلانی هستند، خیالاتم از اینکه به مردم و انقلاب کمک می شود راحت بود. یکی از دوستان با بصیرت ما گفته بود: چرا می خواهی کاندید شوی؟ گفتم: برای شوخی! دیگری و دیگری هم گفته بودند! باالاخره نیت درونی خودم را آشکار کردم. گفتم بهترین کار برای اینکه مردم را به انقلاب و ارزش های انقلابی پای بند و ثابت قدم نگه داشت، خدمت صادقانه است تا مردم قدرت و تلاش و صداقت تو را لمس کنند. اگر چه بعد از انقلاب در کشور ما آبادانی های زیادی انجام شده است، اما احساس می شود در برخی از جاها و آدم ها در انجام وظایف کاستی هایی صورت می گیرد که این خوشایند مردم پاک طینتی که در تمامی صحنه های انقلاب حضور مثمر ثمری دارند کفایت نمی کند. حدود دو سالی است که به طور جدی پیگیر یک مسئله عمومی مذهبی هستم. در این زمینه با شهرداری منطقه، اداره املاک، معاونت شهرسازی و  شورای شهر ارتباط زیادی داشته ام. ارتباط که چه عرض کنم رفت و آمد زیادی داشتم. اگر چه کار برای امام حسین (ع) بود و در این زمینه نزد خیلی از افراد و اشخاص گردن کج کرده و به قولی در این زمینه، مشوق ، راهنما و هم هر چه از دستشان بر می آند کوتاهی نکردند، اما کاری که می شد با یکی دو ماه انجام شود، تا کنون بیش از یک سال و نیم می گذرد و هیچ نتیجه ای نگرفتیم. حالا به قولی این من بودم و کار برای امام حسین (ع) و هر چه از پارتی و غیره و غیره داشتیم مصرف شد و چندان نتیجه ای گرفته نشد، حال اگر کسی بخواهد برای کاری شخصی، پای در این میدانی که آخرش معلوم نیست،! چگونه از پس آن بر می آید،! خدا می داند.! در صورتی که اولین توصیه به شوراها از طرف مادرمان قانون اساسی " تسریع " است. در اصل یکصدم قانون اساسی آمده است: برای پیشبرد سریع برنامه‏های اجتماعی، اقتصادی، عمرانی، بهداشتی، فرهنگی، آموزشی و سایر امور رفاهی از طریق همکاری مردم با توجه به مقتضیات محلی، اداره امور هر روستا، بخش، شهر، شهرستان یا استان با نظارت شورایی به نام شورای ده، بخش، شهر، شهرستان یا استان صورت می‌گیرد که اعضای آن را مردم همان محل انتخاب می‌کنند. شرایط انتخاب‏کنندگان و انتخابشوندگان و حدود وظایف و اختیارات و نحوه انتخاب و نظارت شوراهای مذکور و سلسله مراتب آنها را که باید با رعایت اصول وحدت ملی و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی و تابعیت حکومت مرکزی باشد قانون معین می‌کند.

 از زمانی که کفش دومم را پاره کردم، تصمیم جدی گرفتم تا آستین بالا زده و در این رقابت هم شرکت کنم. کاری به رای آوردن و یا نیاوردن ندارم، می خواهم به مردم خوبم بگویم : می خواهم صادقانه برای شما کار کنم، آستین بالا زده ام ، خواه رای بیاورم و یا نیاورم.

شروع دو ماراتن انتخابات ریاست جمهوری قبل از شلیک گلوله

گاهی می شود از پل گذشت، اما از کل نه! هر چه به روزهای انتخاباتی نزدیک می شویم، روی پل ها که به مراتب تصویرها برای عابران پیاده و راکبان سواره قابل مشاهده است، تصاویرهای نه چندان تبلیغاتی، بلکه بیشتر در غالب اعلامیه ها ی دعوت از فلان مسوول برای سخنرانی در فلان دانشگاه و یا فلان سالن اجتماعاتی به چشم می خورد. امروزه دیگر بازار چه می کنم و چه باید کرد زیادی از دهان نامزدهای انتخاباتی شاهد خواهیم بود. وای به حال رئیس قوه ی مجریه که این روزها برای بالا رفتن از نردبان ترقی خود، انتقادها به سمت و سوی او زیاد می شود. اصلاً ما یک اصل اساسی را فراموش کرده ایم، و آن این است که در مملکت قانون وجود دارد و این قانون از نمایندگان قانونی این مردم تهیه تدوین و برای اجرا به سران قوا داده می شود. اگر پیشرفتی هم وجود داشته باشد، از قوانینی است که در مجلس به تصویب می رسد و اگر مشکلاتی هم وجود دارد از همین قوانینی است که به تصویب می رسد. قوه ی مجریه همانطور که از اسمش معلوم است باید قوانینی که مجلس تصویب می کند را مورد اجرا قرار دهد. زیرکی رئیس جمهور در این است که خلاء های اجرایی را بفهمد و برای چاره در قالب طرح آن را به مجلس برساند و مجلس هم با درایت و تدبیر نمایندگانی که در کمیسیون های مختلف قرار دارند آن را به صلاح مملکت بدانند و یا ندانند. تازه اگر نمایندگان هم یک طرح و لایحه ای را بپذیرند، می بایست به شورای نگهبان انتقال داده شود تا آن ها از نظر حقوقی و شرعی سبک و سنگین کنند و در نهایت با تصویب شورای نگهبان این طرح یا لایحه به صورت قانون درآید و به قوای اجرایی سپرده شود. پس این مجلسیان محترم هستند که با تصویب قوانین مملکت را به پیش یا پس می برند. برای مثال طرح یارانه ها که برای برخی این سوال را تداعی کرده است که رئیس جمهور باعث این طرح شده و اگر مشکلاتی هم بوجود آمده به گردن رئیس جمهور است، شاید از اخلاق به دور باشد. همانگونه که مجلسیان از اجرای فاز دوم هدفمنمدی یارانه ها فعلاً جلوگیری کردند، در گذشته هم می توانستند با درایت و سیاست و تحقیق و بررسی عواقب کار را بسنجند و از اجرای آن جلوگیری بعمل آورند. پس به همین دلیل است که حضرت امام می فرمایند: مجلس در راس امور قرار دارد. به جای اینکه برای نشان دادن خودمان چهره ی دیگران را تخریب کنیم، باید برنامه های خودمان را برای مردم در میان گذاشته و از آنان بخواهیم که اگر تمایل به چنین برنامه هایی برای پیشرفت مملکت دارند به ما رای بدهند. بیشتر از همه ما باید در انتخاب نمایندگان دقت لازم را داشته باشیم. نمایندگان باید با دقت بالایی انتخاب بشوند تا قوانینی که مورد پژوهش و انتخاب آن ها قرار می گیرد کاربرد بالایی داشته باشد.

احمدی نژاد را خیلی دوست داریم ، اما چه کنیم که ولایتی هستیم!

چندی پیش در مجلس احمدی نژاد در تکمیل سخنرانی خود، مجلس گفتگوی فاضل لاریجانی  با سعید مرتضوی که ضبط شده بود را در پرده ی مجلس به نمایش گذاشت. البته اگر من  جای ایشان بودم همچون دیگر کارهایم هماندم مشتی به دهانش می زدم و دست دزد و  چپاولگران به بیت المال را قطع می کردم. باید به احمدی نژاد گفت: برادر، امروزه  در بازار معادلات و معاملات اقتصادی و حتی فرهنگی و اجتماعی چشم ها و گوش های ما چیزهایی را می بینند و می شنوند که دیگر جایی از بدن ما سالم نمانده تا با همه ی این گونه موارد برخورد کنیم. روزگاری من و دوستانم هم مثل تو غیرتمان به جوش می آمد و با تمامی اینگونه افراد که مخل امنیت جامعه می شدند برخورد زبانی، قهری و حتی فیزیکی انجام می دادیم، اما مردم به گونه ای برداشت می کردند و فکر می کردند ما مشکل روحی و روانی داریم. به طوری که در برخی از مقاطع ما بازداشت هم می شدیم. یکباره به خود آمدیم که جوانی را از دست داده و فرصت طلبان با ورود به بازارهای اقتصادی خودشان را به رتبه های بالای اقتصادی کشانده و ما هنوز در کوچه و پس کوچه دنبال دزد خانه حاج حجت می گردیم و از نظر اقتصادی هم مفلوک ترین جایگاه را در جامعه پیدا کردیم. در ابتدای دوره ی ریاست جمهوری خاتمی ما را به مدت یک ماه به مشهد مقدس بردند و در آنجا قضات، نیروهای آگاهی و مسوولان امر به معروف و نهی از منکر برای ما سخنرانی می کردند. یک مورد از سخنرانی که در قالب نصیحت بود اینگونه به ما گفته شد و من هم تا آخر عمر از یادم نخواهد رفت. گفته بودند:  اگر مورد منکراتی در حین عمل انجام شده آن هم با چشم عینی مشاهده کردید باید دو نفر شاهد هم پیدا کنید و با یک طناب دور تا دور کمر آن ها را ببندید و همینطور بیاورید روی میز قاضی بگذارید و  تا سه ماه هر ماه یک بار هر سه شاهد باید رو در روی قاضی بیاستند و مشاهدات خودشان را بیان کنند. به طریقی که یک کلمه با کلماتی که قبلاً بیان شده مغایرت نداشته باشد. به نوعی به ما با زبان بی زبانی می گفتند: که اگر چنین مورد هایی هم مشاهده کردید شتر دیدید ندیدید.! یکی دیگر از داستان هایی که برای ما می گفتند این بود که در صدر اسلام زنی زنا کرد و این موضوع را به رسول گرامی اسلام بیان داشت و گفت: مرا در این دنیا حد جاری کنید که من طاقت جزای آخرت را ندارم. حضرت به ایشان گفت: برو چهار ماه دیگر بیا. زن رفت و چهار ماه دیگر مراجعه کرد و گفت: یا رسول الله آمدم تا حدم را جاری سازید. حضرت چون فهمید او باردار است گفت برو وقتی بچه به دنیا آمد بیایید. زن رفت و پس از تولد بچه مجدداً به پیامبر رجوع کرد و از ایشان خواسته بود تا حدش را در این دنیا جاری سازد که تحمل مجازات در آخرت را ندارد. رسول گر امی اسلام به ایشان فرمود: که برود و دو سال دیگر بیاید تا بچه شیرش را کامل بخورد. زن رفت و پس از دو سال برگشت. چون رسول گرامی اسلام سه بار از زبان زن شنید گه گناه زنا را مرتکب شده است، برایش یقین حاصل شد و به حضرت علی (ع) فرمود که صبح زود بعد از نماز این زن را سنگسار کند. حضرت علی هم بعد از نماز صبح به افرادی که در مسجد بودند گفت: با یک روپوشی که شناخته نشوند روی سرشان بگذارند و برای اجرای حد سنگسار یک زن با وی همراه شوند. مردم هم به همراه امام برای سنگسار زن به سمت صحرا حرکت می کنند و در محل اجرا در تاریکی سپیده دم حضرت رو به مردم می کند و می گوید: در این ساعت ما تصمیم داریم  این زن را سنگسار کنیم. هر کس گناه مشابه او انجام نداده سنگی بردارد و به او بزند و هر کس گناهی همانند او دارد از تاریکی استفاده و فرار کند. وقتی حضرت برمی گردد می بیند  جز اندکی از یارانش کسی باقی نمانده  و آنها هم مقداری سنگ پرتاب کرده و زن هم از سنگسار کم در امان و زنده می ماند و گناهش بخشوده می شود و به تربیت بچه می پردازد. اینگونه صحبت کردن یعنی اینکه زیاد پاچه مردم را نگیرید. ما هم چون تابع دستورات مافوق بودیم قبول می کردیم و برای ارضای ما می گفتند: اگر گناهی هم وجود داشته باشد از شما سلب و به گردن دیگران است. ما هم با همین سخنان تا حدودی دل خوش و به نگاهی راضی و می گفتیم تا جایی که رهبری وجود دارد ما کاسه ی داغ تر از آش نمی شویم. اگر چه از آن روز تا کنون تفکرات درگیری با مخاطیان تا حدودی از ذهن من خارج شد، اما باز هم انگاری دست خودم نیست و مجبورم در برخوردهایی که با اینگونه افراد که تعدادشان هم کم نیست داشته باشم که گاهی درگیریهای فیزیکی هم رخ می دهد. هیچگاه از دست کسی شکایت نکردم، حتی اگر لگن خاصره هم شکسته باشم. در دادگاه های ما وقتی شاکی می شوی آنقدر بالا و پایین می فرستند که آدم را مجبور می کنند تا از ادامه کار دست بردارد و پرونده اش را مختومه اعلام کند. ارباب و رجوع، تقریباً همان ارباب و رعیت قدیمی ما هست. رئیس از پشت میزش تکان نمی خورد و انگاری راستی راستی جای خدا نشسته. گاهی هنگام مرور پرونده ای ناگاه چشمش به یک آدم درست و حسابی که می خورد انگاری تمام وجودشان می شکفد. نمی دانم زیر میزی، رشوه و یا دیگر معاملات سومی هم وجود دارد که ما از آن ها بی خبریم. پرونده شخص بدبخت کنار گذاشته می شود و بدون رعایت نوبت به کار دیگران رسیدگی می شود. سعی می کنم که در رانندگی تخلف نکنم. من از مشهد مقدس بر می گشتم.  از مسیری عبور کردم که سبقت ممنوع بود. نیروهای پلیسی که در کمین نشسته بودند جلوی من و چند نفر دیگر را گرفته بودند. من هم طبق عادت ماموران پلیس که مثل یک ارباب در صندلی ماشین می نشینند و توقع دارند که متخلف از سر ترس و با حالتی زار و پریشان به آن ها مراجعه کنند، تقریباً عکس فیلم های پلیسی خارجی، یکی یکی از افراد مدارک دریافت می کرد و به آن ها می گفت: جریمه شما 100000 تومان است و ما فقط 30000 تومان می نویسم. رانندگانی که همشون هم وضع ماشین و ظاهر شان دو سر و گردن از من بالاتر بودند به پر و پاچه افسر می چسبیدند و با حالتی ملتمسانه از پلیس می خواستند که برای آن ها جریمه ننویسند. تا رسید نوبت من که افسر گفت این پراید مال کیست؟ گفتم از آن من است. گفت مدارک، مدارک را به او نشان  و دیدم دارد حرف های بقیه را برای من تکرار می کند و به من گفت: تو هم مثل بقیه جریمه ات 100000 هزار تومان است که من 30000 تومان بیشتر برایت نمی نویسم. من به ایشان گفتم: شما به چه حقی نمی نویسید. مگر من تخلف نکردم، باید جریمه من را تمام و کمال بنویسید. خلاف کردم دنده ام نرم باید پیه آن را هم به تن بمالم. اگر می خواهی به من کمک کنی دست کن تو جیبت از پول خودت کمکم کن. شما جلوتر از من به پنج راننتده این حرف را زدی و از هرکدام با زبان خودت گفتی که 70000 تومان نگرفتم و در واقع 5 ضربدر 70000 هزار تومان می شود 350000 از  بیت بیت المال به چه حقی بخشیده ای؟ افسر راهنمایی ماتش برده بود که من چه می گویم. همه التماس می کنند که جریمه نشوند و من التماس می کنم که جریمه بشوم.! دست آخر با دو سه تا از فحش های آبدار و رکیک برای کسانی که عدالت را زیر پا می گذارند از افسر راهنمایی جدا شدم. من می دانم که احمدی نژاد، نه دزد است، نه کم کاری می کند و نه چشم طمع به بیت المال دارد. او از سر دلسوزی و با انگیزه و تلاش وافری که از خود نشان می دهد در دوره روسای جمهوری ایران بی نظیر بوده است. مسکن مهر، سفرهای استانی، تعقیب هسته ای، ساده زیستی و و و از جمله کارهای بی نظیر دوره ی ایشان است. این اعتقاد ما است که هر کس کارش زیاد و تند تر باشد خطا هم در کارش وجود دارد. خطاهای احمدی نژاد از جمله خطاهایی نیست که بشود گفت آبروی نظام در مخاطره می افتد و یا اینکه خدای ناکرده چشمش را از شهدا و امام و رهبری بسته است. اما می دانم که غاطبه ی ملت ایران او را دوست دارند. ما هم احمدی نژاد را دوست داریم، اما تا جایی که رهبر عزیز ما هم از او راضی باشد. من امیدوارم که جناب احمدی نژاد عزیر تا این دوره ی پایانی که در انتظار اوست کارهای ناتمامش را انجام بدهد و بعد از اتمام ریاست جمهوری در ذهن مردم یک خاطره خوش از خود به یادگار بگذارد. اگر چه فعالیت ها و تلاش های ایشان تا کنون قابل قبول و علیرغم مشکلات اقتصادی که وجود داشته، دارد و خواهد داشت او همچنان برای رفع گرفتاری های جامعه تلاش می کند.