شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

خاطرات جبهه (ازمیگون تا سددز- جُفیر- جزیره مجنون و عملیات خیبر)

خاطرات جبهه (ازمیگون تا سددز- جُفیر- جزیره مجنون و عملیات خیبر) به بهانه یادبودی از شهدای گرانقدر: شهید مسلم سلیمان میگونی شهید خندان وشهید ولی اله ایوبی.  

زمستان سال 62 به عنوان مربی امور تربیتی و به صورت حق التدریس در مدرسه شهید زمانی فشم مشغول به کار شدم. هنوز به کارم خوب نچسبیده بودم ، که یکی از شبهای زمستان همان سال از اخبار تلوزیون شنیدم که جبهه ها احتیاج به نیرو دارد. از دفتر نخست وزیری مهندس موسوی اطلاع داده شد نیروها ی کارمند می توانند به جبهه اعزام شوند و از همان جبهه به صورت نامه نگاری از محل کار خود مرخصی بگیرند . در همان زمان نیروهایی از بخش رودبار قصران ولواسان به فرماندهی سید خلیل میر اسما عیلی آماده اعزام بودند .من به همراه تعدادی از بچه های محل بدون اجازه از سرپرست وقت آموزش وپرورش بخش رودبارقصران جناب آقای اسکویی آماده اعزام شدم.در تاریخ 24/11/62ازخانواده خداحافظی وشب را در بسیج محل حضور داشتیم. 

  

سپاه ناحیه شمال قبل از اعزام

 بچه های میگون عبارت بودند از:چراغعلی ایوبی-عبدالعلی ایوبی-غلامحسین ایوبی-شهید ولی اله ایوبی-جهان بخش ایوبی-فرخ سلیمان مهر-یونس حیدری-احدکیارستمی-سیدجلیل میراسماعیلی-مهدی سلیمان میگونی سیدعلی میراسماعیلی-هوشمندلواسانی-احمدسلیمانی-سید کمال میرمحمدی-حاج اکبرایوبی- حاج محمد بهرامی- ماشاءاله کیارستمی وکاظم سالارکیا.البته ماشاءالله کیارستمی و حاج اکبر ایوبی جداگانه اعزام شده بودند که در پادگان دوکوهه با آنها ملاقات کرده بودیم.  

 

کاظم سالارکیا ازاولین ساعات حرکت می گفت نمی دانم بیایم یا نیایم . این بیایم یا نیایم تا آخرین روز جبهه ادامه داشت. یکی از سوژه های خنده بچه ها شده بود. پدر ایشان جناب آقا جان سالارکیا هم از دلاکان قدیم میگون بود.( در گذشته، کشیدن دندان ختنه بچه ها وسلمانی( آرایش سروصورت)از جمله کارهای ایشان بود.برای کشیدن دندانهای فاسد ازوسیله ای به نام "کلبتین" استفاده می کرد. ما هم برای همین منظور اسم گروه خودمان را کلبتین گذاشته بودیم .یعنی می رویم تا فساد را از جامعه پاک کنیم. تصویری از یک گاز انبر به شکل کلبتین را پشت لباس رزم خود کشیدم .دست به نقاشی من هم بد نبود.بچه ها یکی یکی به نوبت می ایستادند تا تصویری از کلبتین پشت لباس آنها بکشم. وقتی می خواستیم بچه ها را جمع و جور کنیم ،می گفتیم گروه کلبتین به خط ، وهمه جمع می شدند .البته این هم نوعی از شور ونشاط وشادی ما بود.در تمام طول وعرض جبهه ما می خندیدیم. نمی دانم از زمانی که جنگ تمام شد ما تبدار شدیم ،ودیگر خنده بر لبهای من جاری نشد.اگرچه می بایست برعکس می شد. 

خدایش بیامرزد شهیدولی اله ایوبی کمتر در جمع ما بود.ایشان به خاطر رفاقت ویژه ای که با سید خلیل میراسماعیلی داشت بیشتر با ایشان بود.ایشان در چادر فرماندهی بسر می برد وگهگاهی هم به جمع ما می پیوست.                " روحش شاد و یادش گرامی باد "

 در تاریخ 25/11/62به سپاه ناحیه شمال تهران رفته وبرای سازماندهی یک روز درآنجا معطل شدیم.پس ازاتمام کار به جبهه اعزام شدیم.این اعزام با اعزامهای قبلی من متفاوت بود.دراین اعزام بیشتر بچه ها آشنا بودندواحساس غریبی نمی کردم.

 درتاریخ 26/11/62به دزفول رسیدیم. مارادرمنطقه ای پشت سد دز بردند. حدود10روزی درآنجا آموزش دیدیم. سخت ترین آموزش ما روز آخر بود. ازصبح ما را پیاده به سمت سد دز حرکت دادند. ظهر به سد دز رسیدیم. در آنجا نماز و ناهار واستراحت و دوباره پیاده به موضع خودمان برگشتیم. نرسیده به موضع هوا تاریک شده بود. در همین موقع با آن همه خستگی شروع به تیراندازی ورزم وخشم شب کردند.اگر چه خسته بودیم ،اما برای ما لذت بخش بود. صدای فرماندهان بود که سکوت شب را می شکست. صدای گلوله های مشقی ، سینه خیز و دویدن وسنگر گرفتن. برخی هم تنبیه می شدند ومجبور بودند مسافتی را کلاغ پر بروند. بالاخره یکی دوساعتی چنین وضعی داشتیم و آزاد شدیم. وقتی به  موضع رسیدیم عضله های پایمان دردگرفته بود. اگر از پشت به زمین نمی خوابیدیم و پاهایمان را به هوا نمی بردیم وچند تا دوچرخه نمی زدیم توان حرکت نداشتیم. نماز خواندیم و شام صرف شد و به خواب رفتیم.  

  

فردای همان شب به ما چلو مرغ دادند. بچه ها می گفتند که این شام، شام شهادت است. بعضی ها به یکدیگر تبریک می گفتند. اکثر افراد آماده ی شهادت بودند. چلو مرغ هم نشانه ی رفتن به خط مقدم بود. شبانه ما را حرکت دادند. نمی دانستیم به کجا می رویم. اما همگی شاد بودیم. هیچ غم و غصه ای نداشتیم. اگر چه بچه ها شهید و مجروح می شدند، برای ما یک سعادت بود. از اینکه آنها شهید می شدند تبریک می گفتیم. خودمان را که لیاقت شهادت نداشتیم سرافکنده و بیشتر به بادمجان بم تشبیه می کردیم. در سازماندهی من تک تیرانداز بودم. بعضی از بچه ها آرپیچی زن شدند. آرپیچی زن ها یک همراه هم داشتند که هنگام شلیک از پشت به آنها کمک می کرد. بعد از چند ساعتی مارا به منطقه ای آوردند که بعدها متوجه شدیم جُفیر است. جفیر خط مقدم نبود اما برای خط مقدم از اینجا نیرو سازماندهی و اعزام می شد. حدود یک ماه در جفیر بودیم. عید سال 63 هم در آن محل بودیم. روزها هنگام غروب هواپیماهای عراقی با فاصله ی کم از روی سر ما پرواز می کردند. بعضی وقتها هم هنگام پرواز شروع به تیراندازی می کردند. ما هم با دیدن هواپیماها تفنگ ها را رو به آسمان می گرفتیم و یک خشاب را خالی می کردیم، اما به آنها نمی خورد. خوش شانسی هواپیماها در این بود یه به یکباره بالای سر ما قرار می گرفتند وفرصت تصمیم گیری ونشانه روی را به ما نمی دادند.وقتی هواپیما از موضع ما عبور می کرد تاسف می خوردیم که چرا دقیق به هدف نشانه نرفتیم وتیرهای ما به هدر رفت.بعضی مواقع از مواضع اطراف ضد هواییها دقیق کار می کردند وهواپیماها را نشانه می گرفتند.در چنین حالتی ما شاهد سقوط آنها ازدوربودیم.وقتی به زمین اصابت می کردند،دودغلیظی به هوا برمی خواست.در این حملات هوایی تعدادی ازبچه های موضع ما زخمی وشهیدشدند.روزی هنگام گشت زنی درموضع فردی رادیدیم که به نظر آشنا می آمد.بیل وکلنگی دردست داشت ومشغول ساخت سنگربود.سلام کردیم وازکنارش رد شدیم همینطور که به راه خود ادامه می دادیم ناگاه متوجه شدیم مسلم سلیمانی است.برگشتیم وبا ایشان احوالپرسی گرمی کردیم. ازدیدار ایشان خوشحال شدیم.ایشان مردمهربان وخوش برخوردی بود.شغل ایشان بنایی ودرکارهای خیروعام المنفعه پیش قدم بود.یادم هست برای ساخت سالن دبیرستان خواجه نصیرطوسی میگون ایشان دیوار چینی آن را انجام می داد.او استاد چیدن آجر بهمنی نمادار بود.من یک هفته ای برای کمک به مدرسه درکنارش کار می کردم.ایشان را آن زمان درجبهه دیدیم.این دیدارآخرین دیدار ما بود.وی پس ازچند روزبه جزیره مجنون رفت .همانجا شنیدیم که وی مجروح شده وبه پشت جبهه انتقال داده شد.درکنارموضع ما یک بیمارستان زیرزمینی بود.من به اتفاق تعدادی از بچه ها برای اطلاع ازوضعیت وی به آنجا رفتیم وازمسولین بیمارستان سراغ مسلم راگرفتیم .آنها گفتند که وی را به یکی ازشهرستانها انتقال داده اند.بعدازچندروزخبرشهادت مسلم سلیمانی رابه مااطلاع دادند.                                                            " روحش شادوراهش پررهرو باد "

 

 

بیمارستان فوق درزیرزمین قرارداشت.ازفاصله نزدیک هم مشاهده نمی شد.باخاک وسنگ وچوب استتار شده بود.تعدادی ازمجروحین روی بلانکارد کنار در ورودی قرار داشتند.یک کیسه پرازدل وجگرهم در کنار راهرو ورودی قرار داشت.پرسیدیم این چیست؟ گفتند ازاین شهید فقط همین باقی مانده است.وضعیت ما بهم ریخت. آن شب حال مابدشد ونمی توانستیم غذا بخوریم.

یکی از این شبها دوباره به ماچلو مرغ دادند.بچه ها مجد دا راز شهادت را برملا کردند.به یکدیگر تبریک می گفتند.بعضی از چهره ها بی نهایت زرد می شد .نمی دانم چهره روحانی به خود می گرفتندیا می ترسیدند.البته ترس هم وجود داشت.یادم هست درحال آماده باش بودیم.شام را سرپایی خوردیم.بعدازصرف شام فرمانده ما رابه کنار یک تپه ای فرا خواند.فرمان نشستن دادوهمه نشستند.بعدازمقداری صحبت به ما گفت:برای عبور دادن نفرات ازروی میدان مین احتیاج به 10نفر مین شکن داریم.هر کس آمادگی دارددوقدم به جلو بیاید."سکوت مدهشی بودوسوالی سخت."یک لحظه همه کپ کردیم.شایدحدودیک دقیقه طول کشید.فرمانده سکوت کردوهمه در سکوت بسر بردند،تااینکه یک نفر پا پیش گذاشت ودوقدمی به جلورفت. "همیشه یک نفربایدبپا خیزد".شجاعت همان فرد باعث شدتایکی دو نفر دیگر هم به جلو بروند.کم کم تعدادنفرات بیشترازده نفر شدندودرانتها همگی اعلام آمادگی نمودند.فرمانده دستور داد درصف قرارگیرند.اومی خواست مارا امتحان نماید.بچه ها به فرمان فرمانده سوار ماشینها شدند.درهمان بدو ورود به ماشین انگشت یکی ازبچه ها به ماشه آرپی چی خورد وگلوله آن شلیک شد.خوشبختانه زمانی این اتفاق افتاد که وی سوار ماشین شده بود وآرپی چی میان دوپایش قرارداشت و گلوله  آن به طرف آسمان بودوبه سمت آسمان هم پرتاب شده بود. در تاریکی شب، بچه ها آسمان را نگاه می کردند تا در کدام قسمت به زمین برمی گردد. 

ماشین ها حرکت کردند. چراغ ها خاموش بود و به منطقه ای نامعلوم از نگاه ما می رفتیم. هرچه به سمت خط مقدم پیش می رفتیم، شلیک گلوله ی عراقیها بیشتر و بیشتر می شد. گهگاهی نور منورها که به هوا پرتاب می شد،باعث می شد تا مقداری اطراف را ببینیم. در یک محلی به سرعت مارا از ماشین های بزرگ نظامی خارج و سوار بر ماشین های تویوتا لنکروز کردند. این ماشین ها به سرعت و با چراغ خاموش حرکت می کردند. بلاخره بعد از گذشت چند تپه خاکی ما را میان یک خاکریز پیاده کردند. در تاریکی شب، گروه گروه به سنگرهایی که از قبل آماده بود مستقر شدیم. تاریکی شب به ما اجازه نمی داد تا محیط را بشناسیم. من به همراه بچه های میگون به یک سنگر زیرزمینی بزرگ رفتم. به سختی راه ورود این سنگر را پیدا کردیم. شب را زیر رگباری از گلوله های دشمن صبح کردیم. عراقی ها با یک شلیک گلوله ی ایرانی ها صدها گلوله پرتاب می کردند. روزها شلیک گلوله ها کمتر می شد. صبح که شد نماز خواندیم و پس از صرف صبحانه برای شناسایی موقعیت خودمان به بیرون از سنگر رفتیم. درست در وسط یک خاکریز قرار داشتیم. وسط این خاکریز جاده ای بود که منتهی می شد به خط اول جبهه. ما تا خط اول چیزی حدود 500 متر فاصله داشتیم. من به اتفاق یکی از بچه ها در خاکریز قدم می زدیم. رسیدیم به یک سنگری که دو نفر در آن قرار داشتند. رفتیم و پهلوی آنها نشستیم. صدای سوت خمپاره را که شنیدیم، من به همراه رفیقم نا خداگاه روی زمین دراز کشیدیم، اما آن دونفر که قبلاً هم در آنجا بودند، هیچ عکس العملی نشان ندادند. وقتی که بلند شدیم، خجالت کشیدیم. دیگر هرچه صدای سوت خمپاره می شنیدیم حرکت نمی کردیم. اما در دلمان یک وحشتی داشتیم. جهت رفتن به دستشویی یک آفتابه ای بود که خواستم آن را پر از آب کنم. همینطور که با آفتابه حرکت می کردم ناگهان بادی به لوله ی آفتابه خورد و صدایی شبیه به صدای سوت خمپاره سر داد. آفتابه را رها کردم و روی زمین دراز کشیدم، که ناگهان صدای خنده ی بچه ها را شنیدم. آنها تجربه داشتند و حرکات نیروهای تازه وارد را مورد تمسخر قرار می دادند. به سنگر خودمان برگشتیم و ماجرا را برای بچه ها تعریف می کردیم و می خندیدیم. شب دو ساعتی را روی سنگر نگهبانی دادم. بالای سنگر ما یک سنگر کوچکی بود که از چندتا گونی ماسه درست شده بود. بعد از نگهبانی به سنگر برگشتم و خواستم بخوابم که یک نفر سراسیمه وارد سنگر شد. متوجه شدیم که غلامحسین ایوبی است. تمام لباس هایش گل آلود شده بود. باران سختی شروع به باریدن کرد. تمام سنگر بچه ها پر از آب شد. غلامحسین وقتی که می خواست به سنگر ما بیاید راه را اشتباهی رفت و نزدیک سنگر عراقی ها رسید. تا جایی که صدای عراقیها را شنید و برگشت. او در همان حال ترس و لرز می گفت و ما می خندیدیم. خنده نقل مجلس ما بود. جوانی و شور و نشاط باعث می شد که کمتر فکر کنیم و بیشتر جوک می گفتیم و می خندیدیم. به هرچیز و هر کس که نگاه می کردیم خنده مان می گرفت. مخصوصاً غلامحسین که خود هم مداح بود و هم دست به جوک و ادا و اطوار فراوان داشت. از یک طرف جوک می گفت و ما می خندیدیم؛ و از یک طرف مداحی می کرد و همه را به گریه وا می داشت.  

بلاخره شب را صبح کردیم و فردا بعد از صرف صبحانه ما را به صف به سمت خط مقدم بردند. در مسیری که عبور می کردیم، جنازه های عراقی را اطراف خودمان می دیدیم. چون شب قبل حمله بود و فرصت جمع آوری برای آنها نبود. صدای غرش خمپاره ها و گلوله ها از یک طرف و بوی متعفن جنازه ها از طرف دیگر دل و دماغ برای آدم باقی نمی گذاشت. یادم هست در همان جا چلوکباب در ظرف های یکبار مصرف آورده بودند. به خاطر همین بوی بد بعضی ها غذا نمی خوردند. یک روز در خط مقدم بودیم. به خاطر پاتک شب قبل چندتا از بچه ها مجروح میان سنگر ما و عراقیها جا مانده بودند و با دست اشاره می کردند که ما زنده ایم. با دوربین آنها را می دیدیم. اما کسی نمی توانست آنها را نجات بدهد. منتظر بودند تا شب فرا برسد از تاریکی شب استفاده کنند و آن ها را نجات دهند. بچه ها همینطور با کلاش و خمپاره تیراندازی می کردند. تیراندازی ما مثل عراقیها پی در پی نبود. در همان حال یک نماینده ای از طرف حضرت امام به سنگر ما آمد و به هر یک از ما یک اسکناس پنجاه تومانی متبرک به دست حضرت امام به ما هدیه داد. چون در نوروز سال 63 قرار داشتیم به نوعی به ما عیدی دادند. 

 

 ساعت پنج بعد از ظهر به ما فرمان حرکت به سمت سنگرها دادند. هنگام برگشتن عده ای از بچه ها مجروح شدند. تیری به یکی از بچه های لواسان به نام خندان اصابت کرد. سید کمال میر محمدی به عنوان امداد گر به طرفش دوید. من هم به کمک او رفتم و او را به پشت جبهه انتقال دادیم. خندان پس از چند وقت به شهادت رسید.                       " روحش شاد و یادش گرامی باد "

جبهه بود و خط مقدم ،صدای گلوله های پی درپی دشمن، تیرها باکسی آشنا نبود، به هرکه می خورد می برد. 

خلاصه با تعدادی مجروح و شهید برگشتیم و جای خود را به گروه دیگری سپرده بودیم. ما توانستیم فقط برای یکروز از خط مقدم حفاظت کنیم. چندروزی در آنجا ماندیم و در تاریخ 15/1/63 به تهران برگشتیم. روز شانزدهم به محل خدمت آموزش و پرورش رودبار قصران رفتم تا ابلاغی برای مدرسه بگیرم. آقایان شمشکی، طیبی و ساوه درودی و دربندسری حضور داشتند. به من گفتند بنشین تا آقای اسکویی رئیس بخش تشریف بیاورند. حدود یک ساعتی نشستم تا ایشان تشریف آوردند. من جریان را به وی گفتم. ایشان گفتند: قبلاً چکاره بودید. گفتم: شغل آزاد داشتم. ایشان با کمال تأسف گفتند: برگردید و به همان شغل خود ادامه بدهید. من گفتم: این را کتبی بنویسید. ایشان طفره رفتند و من با عصبانیت از اداره خارج شدم. تصمیم داشتم به سپاه رودبار قصران بروم و جریان را با فرمانده ی سپاه در میان بگذارم. در سه راهی فشم منتظر اتوبوس بودم که راننده ی اسکویی، جناب آقای حسین دربندسری به نزد من آمد و گفت: که آقای اسکویی گفتند برگردید. با اصرار ایشان برگشتم و آقای اسکویی گفت: ما نمی دانستیم شما در اینجا پرونده دارید. از شما عذرخواهی می کنم. برایم ابلاغی برای مدرسه ی شهدای اسلام امامه صادر کرد. وقتی به سه راهی امامه رسیدم، آقای اصغر علینقیان  به همراه همسرش خانم انیسی در آنجا منتظر ماشین بودند. چند لحظه ای ایستادیم و یک وانت پیکان آمد و پشت وانت سوار شدیم. من برای اولین بار از دره های پر پیچ و خم امامه عبور می کردم. دیدن منظره ها و پرتگاه های جاده ی امامه برای من هم جالب و هم ترسناک بود. بلاخره به امامه رسیدیم و با آقای کاظم بابایی رئیس مدرسه آشنا شدیم و به مدت چهار سال در امامه مشغول تدریس شدم. توسط بچه های محل امامه اقدام به راه اندازی ورزش باستانی کردم. آن زمان حدود سی هزار تومان برای ورزش باستانی، وسایل میل و کباده و سردم و غیره خریداری نمودند. امیدوارم که بچه های امامه از ما راضی باشند.  

  

                                      والله علیم حکیم  

 

                                    سعید فهندژی سعدی   

                          بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست

علی (ع) و نهج البلاغه

نمی دانم از چه زمانی امام علی(ع)راشناختم . اما آنچه به یاد دارم از زمان کودکی است.انگاه که پدر پیرم دستان کوچک مرا می گرفت وبلند می کرد می گفت :بگو یاعلی وبلند شو.چهار جیز ازکودکی زمزمه گوش ما ودر نهایت باخون ماعجین شده بود. اول اینکه هرکاری می کنی بگو بسم الله . دوم اینکه هنگام اب خوردن بگو سلام برحسین.سوم هنگام برخواستن ویا انجام کار بامشقت بگو یا علی . چهارم اینکه اب را به خاطر مهریه بودن حضرت فاطمه(س)نه الوده می کردیم ونه اسراف .این چهار چیز درواقع چهار ستون اجتماعی و معنوی خانه ما را شکل می داد.کم کم همراه پدر به مراسم عزاداری وبخصوص ایام ماه مبارکرمضان به مسجد می رفتیم.از واعظان منبرشخصیت ائمه بزرگواربه ویژه امام علی(ع)وامام حسین(ع) رامی شناختیم.امام علی (ع) شخصیت چند بعدی است.هر یک از ابعاد شخصیتی ان بزرگوارقابل تکریم وستایش است.هیچ انسان عاقل وباشعوری دیده نشده که ازاین شخصیت تاسی نجسته و سربه کرنش در مقابل عظمت وی خم نکرده باشد.داستان عمر بن عبدود یکی از صدها نمونه شجاعت ودلاوری درمیادین مبارزه حق برعلیه باطل است.زانو زدن درمقابل یک کودک یتیم، نمونه ای از تواضع وفروتنی است. درخانه خدا بدنیا آمدن، بدون هیچ کم وکاستی در راه خدا قدم برداشتن، سر به محراب عبادت گذاشتن، آنگونه که نیزه از پای درآوردن و آخ نگفتن. نمونه دیگری از رازونیاز یک مخلوق در مقابل خالق است. هزاران سیرت نیکو که از این صورت مادی تراوش می کند.همه اینها ما را به فکر فرو می برد که فاصله ما تا ایشان چقدر است. ایا می توان این فاصله را کم کرد.امروزه اگرچه مولادر میان ما نیست تا ارادت خودمان را نسبت به ولایت ایشان امتحان کنیم، اما گفتارو کردار آن بزرگواردر میان ما است. ما می توانیم اعمال خودمان رابا اعمال ورفتار آن حضرت مقایسه کنیم. 

 

نمی دانم ازکتابی مطالعه کردم یا در کلاس آموختم اینکه امام علی (ع) نه تنها درجامعه خودش غریب بود، بلکه احساس می شود امروزه هم در جامعه ما غریب است. ما به چه مقدار از نهح البلاغه آگاهی داریم؟ ما با این کتاب از ایام کودکی آشنا هستیم و آن را در میان کتاب های کتابخانه ها می بینیم. بعد از قرآن بیش از هر کتاب دیگر به گوشمان می خورد و شاید چند خطبه از آن را حفظ کرده ایم. اما اکثر ما با دنیای نهج البلاغه بیگانه هستیم و بیگانه وار با آن برخورد می کنیم. شیخ محمد عبده مفتی اسبق مصر که نهج البلاغه را با شرح مختصری در مصر چاپ و منتشر ساخت و برای اولین بار به توده ی مصری معرفی کرد. مدعی است که هیچگاه نهج البلاغه را نمی شناخت و نسبت به آن آگاهی نداشته است تا اینکه در یک حالت دوری از وطن این کتاب را مطالعه می کند و سخت در شگفت می ماند، احساس می کند به گنجینه ای گران بها دست یافته است. همان وقت تصمیم می گیرد آن را چاپ کند و به توده ی عرب معرفی نماید. بیگانگی یک عالم سنی با نهج البلاغه چندان عجیب نیست. عجیب این است که نهج البلاغه در دیار خودش و در میان شیعیان علی (ع) حتی در مکان های علمی هم غریب و تنهاست. همچنان که خود علی (ع) غریب و تنهاست. بدیهی است که اگر محتویات کتابی و یا اندیشه ها و احساسات و عواطف شخصی با دنیای روحی مردمی سازگار نباشد این کتاب و یا آن شخص در عمل تنها و بیگانه می ماند، هرچند نامشان با هزاران تجلیل و تعظیم برده شود.

جامعه ی اسلامی با دنیای نهج البلاغه بیگانه و آن را نمی شناسد. آنکه می شناسد از حد و شرح کلمات و ترجمه ی الفاظ تجاوز نمی کند. امروزه شنیده می شود که جهان اسلام سعی بر آن دارد تا نهج البلاغه را کشف کند. چیزی که مایع حیرت است این است که قسمتی از محتوای نهج البلاغه را چه در ایران شیعه و چه در کشورهای عربی اولین بار بی خداها و یا با خداهای غیر مسلمان کشف کردند و در اختیار مردم مسلمان قرار دادند. البته هدف غالب آنها از این کار این بود که از علی (ع) و نهج البلاغه توجیهی برای درستی پاره ای از مدعا های اجتماعی خود بسازند و خود را تقویت کنند، ولی برای آنها نتیجه ی معکوس داد. نتیجه این شد که به جای اینکه علی (ع) و نهج البلاغه آن ها را توجیه نماید، آنها را شکست دادند. ولی باید اعتراف کنیم که آشنایی اکثریت ما از حدود چند خطبه و موعظه ای تجاوز نمی کند. 

  

نهج البلاغه منتخبی است از خطبه ها، وصایا، دعاها، نامه ها و کلمات قصار علی (ع) که سیّد رضی در حدود هزار سال پیش جمع آوری کرده است. کلمات مولا بدان چه سیّد رضی گرداورده است منحصر نیست، بلکه در حال حاضر حدود چهارصد و هشتاد و اندی خطبه از علی (ع) در دست مردم است. در صورتی که همه ی خطبه های گرداوری شده ی سیّد رضی 239 است. سیّد رضی شیفته ی سخنان علی (ع) بوده است. او مردی ادیب و شاعر و سخن شناس بود به خاطر همین شیفتگی که به ادب داشته است بیشتر از زاویه ی فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولا می نگریسته است. یعنی آن قسمتی بیشتر نظرش را جلب کرده است که از جنبه ی بلاغت و ادب برجستگی خاصی داشته است و از این رو مجموعه ی منتخب خویش را نهج البلاغه (راه و روش بلاغت) نهاده است. امید آن داریم تا با شناخت بیشتر نسبت به تمامی زوایای زندگی آن مولای سرافراز جامعه را پاک و درخور شایسته ی نام آن بزرگوار داشته باشیم. 

دلم برای میگون تنگ شده است

یادش بخیر

چه زیباست سالهای پس از انقلاب ، اما 

دلم برای سالهای چهل وپنجاه تنگ شده است

به فروردین ماه و ذره ذره ذوب شدن برفها

دلم برای دره ها ورودهای پر آب تنگ شده است

چه خوب بود که بذرها به زیر خاک می رفت  

دلم برای شعبان بذر پاش تنگ شده است  

( شعبان کیارستمی و سلیمانی بذرپاش حرفه ای بودند)

به اردیبهشت ماه و پا به کوه وکمر رفتن

دلم برای سبزه وسبزی وقارچ تنگ شده است (کماگوش)

به روز معلم ودسته های گل دانش آموزی  

دلم برای لاله های کوهسار تنگ شده است

به خرداد ماه و فصل کار وبار وخر وقاطر

دلم برای آواز خوانی مرغکان روی شاخسارها تنگ شده است

به فصل کار و تلاش پا بود و گیوه ها

دلم برای احمد گیوه دوز تنگ شده است (احمد پینه دوز )

زمین زمین جوانه های نخود و ارزن وآهیل بود

دلم برای یک کاسه آب آهیل تنگ شده است (آهیلو)

چه خوب بود فصل درو و خرمن و ورزا (گاو نر)  

دلم برای گاوهای نر سیف اله تنگ شده است

کشان کشان گندم وجو بود که به آسیاب می رفت

دلم برای آسیاب و حبیب اله تنگ شده است

(حبیب اله رودباری آسیابان)

شیر و ماست و پنیر آبروی منزل بود

(هرکس که گاو داشت آبرو داشت)

دلم برای سرشیرهای میگون تنگ شده است

ایستگاه بود و تفریح و گردش

دلم برای بستنی های حبیب آقا تنگ شده است

اگر کسی خانه ای می ساخت همه کمک بودند

دلم برای کمکهای بی ریا تنگ شده است

به تیر ماه و گرمای لذت بخش میگون

دلم به ییلاق و حضور ییلاقیان تنگ شده است

به جز علیلان همه به کار بودند   

دلم برای مریضان میگون تنگ شده است

اگر کسی مریض می شد همه مریض بودند

دلم برای دعای حاجت سیده عذرا تنگ شده است

اگر یکی می مرد یکی به دنیا می آمد

دلم برای قابله خاتون تنگ شده است

خدا بیامرزدت حاجی شکرالله

دلم برای دستان تو و پشت گاوان راهنمات تنگ شده است

به مرداد ماه و فصل آبیاری

دلم برای میراب و میرابی تنگ شده است

برای آبیاری هر کس نوبتی داشت

دلم برای دعواهای آبیاری تنگ شده است

درازچال و هیمون ونهر خدا (کدخدا کیله) 

دلم برای مهندس فخرایی تنگ شده است  

 

به شهریور ماه و برداشت محصول

دلم برای بارهای علف هملون تنگ شده است

درختان سیب بود و آلبالو و گیلاس

دلم برای عطر انبارهای سیب تنگ شده است

آخر این ماه گردوها صافی بود  

دلم برای چیدن گردو تنگ شده است

اواخر شهریور فصل روییدن گلهای پاییزی

دلم به ماتم خداحافظی تابستان تنگ شده است

 مهر ماه و شروع مدرسه و سپاه دانش

دلم برای درس و مدرسه میگون تنگ شده است

مدرسه بود و صالحیان مدیر مدرسه

دلم برای چوب و فلک و تنبیه تنگ شده است

 دشتی معاون بود ورستگار ریاضی دان  

دلم برای معلمان اولم حسن ونجف تنگ شده است

 اگر چه چندان محبتی نبود مدرسه

دلم برای درس کوکب خانم تنگ شده است

اگر چه ریز علی خواجوی نمی رود از یاد

دلم برای حسنک کجایی فارسی تنگ شده است

اگر چه فکرمان نمی رسید هرگز

دلم برای داستانهای صمد بهرنگ تنگ شده است

به آبان و فصل سرد پاییزی

دلم برای برگهای پاییزی تنگ شده است  

 

به آبان ماه و ادامه تحصیل

دلم برای ماه آبان تنگ شده است

به آذر ماه و سرمای پاییزی  

دلم برای روزهای سرد تنگ شده است

درختان بی برگ و غار غار کلاغها

دلم برای شکار کوهستان تنگ شده است

شکار یک طرف و عباس یک طرف

دلم برای آن پیر مرد شکارچی تنگ شده است

ز پوشش برف و نبودن علف

دلم برای کوچ گله های حاج لطف اله تنگ شده است

به دی ماه و ریزش برفها

دلم به پشته های برف روی بامها تنگ شده است  

 

به پارو و ریزش برف از پشت بام

دلم به تپه شدن برف در کوچه ها تنگ شده است  

مادر بزرگ می گفت که چله بزرگ گذشت

دلم برای انتقام چله کوچک تنگ شده است  

 

هوا آنچنان سوز و سرما بود

دلم برای آش رشته و زیر کرسی تنگ شده است

گهگاهی به تهران می رفتیم

دلم برای علی اکبر راننده تنگ شده است  

به اسفند ماه و پوک شدن برفها

دلم برای درختکاری تنگ شده است

اواخر اسفند ماه و خیس کردن گندم

دلم برای سبزه های هفت سین تنگ شده است

مادر بزرگ و خاله زنهای همسایه

دلم برای نشستن کنار تنور تنگ شده است

برای تجهیز مراسم نوروز

دلم برای پختن نان و توتک تنگ شده است

اگر چه بهداشتی نبود گرمابه

دلم برای یک لگن آب خزینه تنگ شده است  

 

اواخر اسفند و آمدن دایی

دلم برای بچه های دایی تنگ شده است

به روز عید چه شور و شعف داشتیم

دلم برای قلک عیدی ها تنگ شده است

روزهای عید بود و دید و بازدید

دلم برای لباس نو تنگ شده است

صدای آواز ناصر بود وضرب آهنگ ساخت شیروانی

دلم برای آواز قنبر تنگ شده است

مسجد جامع بود و مجوز گلپایگانی

دلم برای زحمات حاج عظیم تنگ شده است

مهار رودخانه بود و ساخت بولوار

دلم برای علی مومن تنگ شده است

مرده ای که می بردند کوچه به کوچه

دلم برای ختم و دادن خوم تنگ شده است

محرم که می شد همه سیه پوش

دلم برای حسینیه و طبل و شیپور مهدی تنگ شده است

به وقت حج که حجاج می آمدند

دلم برای چاوشی حاج علی آقا تنگ شده است

اگر چه چندین کدخدا داشتیم

دلم برای کدخدا مظفر تنگ شده است  

اگر چه چهار محل داشت میگون

دلم برای چهار محل تنگ شده است

اگر چه جای جای میگون زیباست

دلم برای کوچه باغهای قلعه باغ تنگ شده است

اگر چه چشمه های فراوان دارد

دلم برای هفت چشمه تنگ شده است

اگر چه سالن ورزشی نداشت میگون

دلم برای توپ و چوب تنگ شده است (توپکال)

اگر چه طبیب نداشتیم آن روز

دلم برای طبابت دوقوزی خدیجه تنگ شده است

اگر چه امامزاده میر سلیم داشتیم

دلم برای روشنی شمع روسدار تنگ شده است

شهید رمضان یاد آور سیل ویرانگر است

دلم برای مزار شهدا تنگ شده است

دلم برای هرچه بود و نبود تنگ شده است

دلم برای میگون تنگ شده است            

سعید فهندژی سعدی

بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست 


گشت وگذاری پیرامون نمازو مساجد میگون

گشت وگذاری پیرامون نمازو مساجد میگون  

ان الصلوه تنهی عن الفحشاء والمنکر (عنکبوت 45) 

مقام معظم رهبری در تاریخ 16/7 /60 فرمودند: الذین ان مکنا هم فی الارض اقامو الصلوه و اتوالزکوه و امرو بالمعروف و نهو عن المنکر...اقامه نماز فقط این نیست که صالحان خود نماز بگذارند، این چیزی نیست که برای تشکیل حکومت الهی متوقف باشد، بلکه باید این ستون دین در جامعه به پا داشته شود و همه کس با رازها و اشاره های آن آشنا و از برکات آن برخوردار گردد.درخشش معنویت و صفای ذکر الهی همه آفاق جامعه را روشن و مصفا کند و تن و جان هم به نماز بشتابند و در پناه آن طمانینه و استحکام یابند... حقیقت آن است که در کار معرفی نماز کوتاهی های زیادی شده است، و نتیجه آن که نماز هنوز جایگاه شایسته خود را ، حتی در نظام اسلامی ما ، به دست نیاورده است. این مسوولیت سنگین به دوش دانشوران و آشنایان به معارف اسلامی است که نماز را به همه بخصوص نسل جوان بهتر بشناسانند. از کودک دبستانی تا پژوهشگر دوره های عالی، هر یک به فراخور ذهن و معرفت خود، می توانند در راه شناختن نماز و رازهای آن قدم هایی بردارند، و با ناشناخنه هایی آشنا شوند.حتی عرفای بزرگ نیز برای سالکان وادی معرفت اسرارالصلاه نوشته و آموخته اند.یعنی اعماق این اقیانوس همچنان ناشناخته و پیمودنی است.   

واسلام علیکم سید علی خامنه ای 16/7/60

نماز در لغت به معنای اظهار بندگی و اطاعت، سجود بردن، خدمتگزاری، فرمان بری و اطاعت آمده است، و به مفهوم اسلامی عبادت،                                                       

islamic concept of worship

Worship, according to islam, is a means for the purification of man's soul and his practicullife.

Worship had been an indispensable part of all religions' since the beginning of history.

عبادت از نظر اسلام وسیله ای برای پاکسازی روح و زندگی عملی و دنیوی انسان است. از آغاز تاریخ عبادت یک قسمت ضروری و واجب تمام ادیان بوده است. به هر حال آن(عبادت) در عمل و شکل در هر دین تفاوت دارد و در قاعده و قانون مختلف انجام می گیرد...

قبل از حضرت محمد(ص) در آئین حضرت عیسی(ع) هم نماز بوده است. و قرآن کریم از زبان او نقل می کند که خداوند مرا به نماز سفارش کرده است. و او صانی با الصلاه (مریم 30) و قبل از او موسی کلیم الله (ع) بوده که خداوند به او خطاب می کند: اقم الصلاه لذکری (طه 14) و قبل از موسی پدر زن او حضرت شعیب بوده است که نماز بر پا داشته است: یا شعیب اصلاتک تا مرک(هود 87) و قبل از همه ی آنها ابراهیم خلیل (ع)  بوده که از خداوند برای خود و ذریه اش توفیق اقامه ی نماز را خواسته است. رب اجعلنی مقیم الصلوه و من ذریتی(ابراهیم 40) و این لقمان حکیم است که به فرزندش می گوید: یا بنی اقم الصلوه و امر با المعروف و انه عن المنکر(لقمان 17) پسر من نماز را به پا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن. جالب آن است که معمولا در کنار نماز سفارش به زکات می شود ولی از آنجا که نوجوان معمولا پول ندارد در این آیه در کنار نماز به جای زکات و مالیات به امر معروف و نهی از منکر سفارش شده است. 

 

نماز بهترین عمل، برنامه ی انبیا، ستون دین، شستشو دهنده ی جان، معراج عارفان و در یک جمله "رمز وصول به مقصد اعلای انسانیت" است. در اسلام هیچ چیز به اندازه ی نماز مورد توصیه و تاکید قرار نگرفته است. امام صادق (ع) فرمود: من پس از شناخت اصل دین هیچ عملی را با ارزش تر از نماز نمی دانم. بنیان گزار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) در وصیت نامه ی اخلاقی خود به فرزندش پس از بر حذر داشتن از انکار مقام اهل معرفت، و توصیه به اجتناب از خود خواهی و خودبینی و تاکید بر مجاهده ی با نفس درباره ی راه رسیدن به مقصد اعلای انسانیت چنین می نویسد: پسرم...نماز، این معراج عارفان و سفر عاشقان راه وصول به این مقصد است، و اگر توفیق یابی و یابیم به تحقیق یک رکعت آن و مشاهده ی انوار مکنون در آن و اسرار مرموز آن، ولو به قدر طاقت خویش شمه ای از مقصد و مقصود اولیای خدا را استشهام نمودیم، و دورنمایی از صلاه معراج سید انبیا و عرفا علیه و علیهم و علی آله الصلوه و السلام را مشاهده کرده ایم، که خداوند منان ما و شما را به این نعمت بزرگ منت نهد.

یکی از مهمترین رازهای نماز که در قران کریم به آن تصریح شده، پیشگیری از مفاسد اجتماعی است."اقم الصلاه، ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر(عنکبوت45). اگر نماز فلسفه ای جز جلوگیری از فساد نداشت، تنها همین یک راز برای اثبات بهترین عمل بودن آن کافی بود. این اعتقاد ایجاب می کند، کشوری که قانون اساسی آن قرآن است باید بیشترین بودجه ی فرهنگی خود را به طرح اقامه ی نماز اختصاص دهد. نماز، آثار عمیق و گسترده ای در زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد. از این رو روز قیامت که وی برای رسیدگی به پرونده ی اعمالش در محضر حق تعالی مورد بازجویی قرار می گیرد، ابتدا درباره ی نماز از او سوال می کند.

پیامبر اسلام (ص) در این باره چنین فرمود: نماز ستون دین بوده و نخستین عملی است که در قیامت مورد بررسی قرار می گیرد، اگر درست انجام گرفته باشد، سایر اعمال نیز بررسی خواهد شد، و اگر درست انجام نشده باشد، سایر اعمال بدون بررسی رد خواهد شد.

منابع:

جشن تکلیف- تالیف محمدی ری شهری

سازمان مطالعه و برنامه ریزی دانشگاهی- English

درباره ی نماز- تالیف سید هاشم رسولی محلاتی

آشنایی با نماز- تالیف محسن قرائتی

یکصد و چهار نکته درباره ی نماز- تالیف محسن قرائتی. 

مذهب در میگون

     اکثریت قریب به اتّفاق میگونی­ها مسلمان و شیعه بوده و هستند. تعداد دو سه خانوار از زرتشتی‌ها در میگون زندگی می­کنند که اصالتاً میگونی نیستند. تعداد محدودی از اهل تسنّن هم در میگون به طور موقت زندگی می­کنند که بیشتر آنها کارگران کُرد و یا افغانی­های مقیم میگون هستند. میگونی‌ها به دین اسلام تعصّب خاصی دارند و به اهلبیت (ع) و به خصوص سیدالشهدا (ع) دلبستگی ویژه­ای دارند. تعداد یک مسجد جامع و دو مسجد بزرگ و تعداد زیادی مساجد کوچک و هم چنین یک حسینیه­ی بزرگ و منحصر به فرد، نشان از علاقه­ی مردم محل نسبت به مذهب است. امامزاده­ای در محل وجود دارد که روزانه و به خصوص شب­های جمعه و در ایّام مذهبی جمعیّت زیادی را به خود جذب می­کند.

مساجد، بناها و برنامه‌های مذهبی

     مساجد: میگون دارای یک مسجد جامع در بالامحل و دو مسجد بزرگ در پایین محل و سادات محل می­باشد. علاوه بر این‌ها چهار مسجد کوچک به اندازه­ی یک اطاق 4X3در پایین محل (معروف به مسجد خاتون)، بالامحل( مسجد علی‌اصغر)، کیامحل(معروف به مسجد حاج زین‌العابدین) و سادات محل( مسجد امام رضا (ع) وجود دارد. مساجد بزرگ میگون دارای یک آبدارخانه‌ی کوچک و سرویس بهداشتی می‌باشد. هر مسجد دارای یک هیئت امنای جداگانه‌ای است که به فراخور محل و ایام الله، برنامه‌های ویژه‌ای دارند.

     مسجد جامع: مسجد جامع که با مجوز حضرت آیت‌الله گلپایگانی در اواخر سال 40 بنا گردید، بزرگ‌ترین مسجد میگون است. بنای مساجد میگون ساده و بدون هیچ گونه کار هنری است. گل‌دسته، محراب و کتیبه­های سر‌در ورودی و کاشیکاری­های اطراف محراب تنها نقش و نگارهایی هستند که تزیین شدند. مسجد جامع میگون مجهّز به یک آبدارخانه­ی کوچک و سرویس بهداشتی است. بیشتر برنامه­های کلی و عمومی در مسجد جامع برگزار می­شود.

     مسجد جامع در بالامحل قرار دارد. نمی‌دانم چه کسی زمین اولیه‌ی این بنا را وقف نمود. به نظر می‌رسد که اولین مسجد میگون بوده و هر چهار محل از آن استفاده می‌کردند. این مسجد در سه مرحله تعمیر و بازسازی شده است. در اولین بازسازی و مرمّت، حدود دهه‌ی 20 یا 30 جناب آقای مومن کیارستمی قسمتی از ملکش در سمت جنوبی مسجد را وقف مسجد نمود.

     قسمت همکف این مسجد همراه با یک انباری کوچک و یک آبدارخانه برای استفاده­ی مردانه و نیم طبقه­ای در طبقه فوقانی، همراه با یک آبدارخانه کوچک برای استفاده­ی خانم­ها در نظر گرفته شد. در اصلی مسجد دو لنگه­ای و رو به خیابان باز می­شود. یک لنگه از درب ورودی به وسیله­ی راه پله به نیم طبقه بالایی زنانه و پشت بام متّصل می­شود. درب دیگر مسجد به اندازه­ی یک پلّه ارتفاع از سطح خیابان قرار دارد که بعد از ورودی یک راهرو، به سمت در اصلی و حیاط مسجد هدایت می­شود. در گذشته خانم­ها سرویس بهداشتی نداشتند.

     در حدود سال‌های 46 تا 47 منزل و محوطه­ی پشت مسجد جامع که متعلّق به حاج حجّت کیارستمی بود خریداری و به مسجد اضافه شد. از این ملک مدّتی به عنوان منزل روحانی مسجد‌جامع استفاده می­شد. بعد از انقلاب کانون فعّالیّت انجمن اسلامی، بسیج و شورای محلّی گردید.

     در اوایل انقلاب ساختمان کلنگی این بنا تخریب شد و بنای سه طبقه­ی جدیدی احداث گردید. طبقه­ی فوقانی در اختیار روحانی مسجد، و طبقه دوم به پایگاه بسیج و طبقه همکف هم برای استفاده کتابخانه و قسمتی از آن هم برای سرویس بهداشتی خانم­ها و آقایان در نظر گرفته شد. منزل دیگری هم که متعلّق به خام کربلایی بلقیس بود، وقف خانه‌ی روحانی مسجد جامع شد. از آن مکان مدّتی برای منزل روحانی استفاده می­شد. چند سالی است که از این فضا برای مهد کودک استفاده می­شود. در آمدهای حاصل از اجاره­ی آن باید صرف مسجد جامع گردد.

     علاوه بر این ملک، ساختمان روبروی مسجد‌جامع که قبلاً در طبقه‌ی فوقانی آن به قهوه‌خانه اختصاص داشت، توسط مالک آن حاج‌زین‌العابدین سالارکیا وقف مسجد جامع میگون شد. امروزه این ملک به صورت اجاره و درآمد آن صرف مخارج مسجد می­شود.

     برخی از روحانیون و عالمان دینی که در میگون فعّالیّت داشتند:

     آقایان: ملّا‌رجبعلی حیدری‌نوری، شیخ محمد حیدری‌نوری، شیخ عبدالحسین رضایی، حجه‌الاسلام حاج‌آقا علی عنایتی، حضرت آیت‌الله روحانی(تبعید در میگون)، حجه‌الاسلام حاج‌آقا شیرازی، حجه‌الاسلام شیخ‌محمود غفّاری، حجه‌الاسلام حاج‌آقا ابراهیمی(رئیس کمیته­ی اول انقلاب)، حجه‌الاسلام حاج‌آقا مهدی رامشک (حضور پر شور در اوایل انقلاب)، حجه‌الاسلام حاج‌آقا پنج تنیان، حجه الاسلام حاج‌ سیّد‌ولی‌ا‌‌له میرمحمّدی (اصالتاً میگونی هستند)، حجه الاسلام حاج‌آقا ابوالحسنی و ... در مساجد میگون فعّالیّت داشتند. حجه الاسلام حاج حمید سالارکیا هم اصالتاً میگونی هستند، ولی در میگون فعّالیّت نداشتند.

     علاوه بر روحانیونی که نام برده شد، روحانیون دیگری هم به صورت سالانه، ماهانه و فصلی در میگون حضور داشتند که نماز جماعت، منبر و سخنرانی‌های مساجد را برپا می‌کردند. اولین روحانی که به عنوان دبیر دینی، قرآن و عربی در دبیرستان میگون فعّالیّت داشت، شخصی به نام سامعی بود. قبل از انقلاب مردم برای مساجد بزرگ میگون سه روحانی از قم می‌آوردند. عامّه‌ی مردم چون مقلّد حضرت آیت‌الله گلپایگانی بودند، قبل از ماه مبارک رمضان به دفتر آن حضرت در قم می‌رفتند و از دفتر ایشان درخواست روحانی می‌کردند. گاهی هر سه محل به اتّفاق از یک روحانی برای مسجد جامع دعوت می‌کردند و همگی در ماه مبارک رمضان در مسجد جامع حضور پیدا می‌کردند. یکی از رسوم مردم میگون هنگام ماه مبارک رمضان در این بود که بعد از خوردن افطاری و شام، برای اقامه‌ی نماز جماعت به مسجد می‌رفتند. به این صورت از ابتدای اذان تا نماز مغرب و عشا فاصله‌ای حدود دو ساعت به تاخیر می‌افتاد. با توجّه به این که نماز اول وقت بسیار تاکید شده است، نمی‌دانم چرا این‌گونه عمل می‌شد.

     برخی روحانیون با عامّه‌ی مردم ارتباط تنگاتنگی داشتند و مردم هم با آنها همراه می‌شدند. بعد از انقلاب برخی از روحانیونِ جوان ارتباط خودشان را با نوجوانان و جوانان حفظ می‌کردند و در بیشتر برنامه‌های علمی، ورزشی، هنری و تفریحی حضور مثمر ثمری داشتند. برخی از روحانیون علاوه بر اقامه‌ی نماز جماعت و سخنرانی، کلاس‌های قرآن، عربی، اصول عقاید، احکام و غیره برای نوجوانان و جوانان برپا می‌کردند. جای خالی یک حوزه‌ی علمیه در رودبارقصران احساس می‌شود.

     حضرت آیت الله سیّد محمّد صادق حسینی روحانی: معظّم له، در سال 1345 ش به دنبال سخنرانی افشاگرانه و اعتراض آمیزشان به لایحه کاپیتولاسیون و اعمال ضد دینی و ملّی دولت، دستگیر و به شهرهای: زابل، یزد و سپس میگون تبعید شدند.

      از تألیفات علمی و تألیف کتب فقهی و اصولی ایشان می­توان به موارد زیر اشاره کرد: فقه الصادق (41 جلد) * زبدة الاصول (6 جلد) * منهاج الفقاهه (6 جلد) * منهاج الصالحین (3 جلد) * مسائل المستحدثه و ده­ها جلد کتب استفتائی شرعی، اعتقادی و قضایی به زبان‌های فارسی عربی و انگلیسی.

     حضرت حجه‌الاسلام والمسلمین حاج سیّد‌ ولی‌اله میر‌محمدی: جناب حاج سیّد ‌ولی ‌اله میر‌ محمد ‌میگونی از اولین روحانیون بومی میگون است. انسانی بسیار شریف، مهربان و دوست داشتنی است. ایشان علاوه بر درس و بحث و منبر و اقامه­ی نماز به کشاورزی هم علاقه دارد. اکثر کارهای کشاورزی مربوط به باغات شخصی را خودش انجام می­دهد. بعد از انقلاب چند سالی در مساجد میگون به اقامه نماز پرداختند. جا دارد مسوولان، بزرگان و ریش سفیدان در یک فرصت مناسب از مقام شامخ ایشان تجلیل به عمل آورند.

     حضرت حجه‌الاسلام‌ والمسلمین حاج‌حمید سالارکیا: حاج حمید سالارکیا از جمله کسانی هست که در جرگه­ی روحانیون در آمده و ملبّس به لباس روحانیّت شدند.

      آخرین اطلاعاتی که از ایشان داریم به عنوان یک سفیر مذهبی در کشورهای آسیایی مشغول تبلیغات بودند. ایشان پس از اخذ دیپلم متوسطه وارد حوزه­ی علمیه­ی قم شد و در مدارس حقّانی و شهیدین دروس حوزوی (مقدماتی و سطوح) را گذراند. پس از آن در درس خارج فقه و اصول حضرات آیات: مکارم شیرازی، سبحانی، وحید خراسانی و جوادی آملی حاضر شد. هم زمان با اشتغال به دروس حوزوی، مترجمی زبان انگلیسی در مقطع کارشناسی را در دانشگاه پیام نور نیز به پایان رساند. همچنین در دانشکده­ی علوم حدیث قم موفّق به اخذ مدرک فوق لیسانس علوم حدیث شد.

     آقای سالارکیا به تحصیل در مقطع دکترا در رشته­ی علوم حدیث تطبیقی در جامعه المصطفی مشغول بود. از سال 75 مدیر بخش ترجمه­ی مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی بود. از سال 87 به مدّت سه سال، سردبیر بخش انگلیسی اتاق گفتگوی اینترنتی(موسوم به پالتاک) وابسته به مجمع جهانی اهل بیت(ع) بود. ضمناً با شبکه­ی بین المللی سحر انگلیسی نیز همکاری داشت (بحث تفسیر آیات معاد در قرآن در تابستان 1390).  برای شبکه تلویزیون انگلیسی زبان Press TV هم دو جلسه برنامه با موضوعات (عصمت و مهدویت) داشت (سال 1387).

     حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج مهدی رامشک: جناب آقای رامشک روزگاری امام جماعت مسجد جامع میگون بود. به پاس زحمات ویژه­اش در میگون باید از ایشان تشکّر کرد. دست روزگار چنان رقم زد که سال­های بسیاری گذشت و ما از ایشان خبری نداریم. امیدوارم در هر کجای ایران و جهان هست سالم و تندرست باشد.        

     حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا مهدی خلیلیان: جناب آقای مهدی خلیلیان هم پس از اتمام دورس دبیرستانی به جرگه­ی روحانیت درآمدند. بیشتر فعّالیّت ایشان هم در تهران است. گهگاهی در میگون اقامه­ی نماز هم داشتند. در برخی از فعّالیّت­های فرهنگی و مذهبی هم عاشقانه کار می­کردند.

     مسجد باب الحوائج: مسجد باب الحوائج در سادات محل نرسیده به امامزاده قرار دارد. این مسجد کوچک­تر از مسجد جامع و دارای دو در ورودی است. یکی از این در­ها با ورودی خانم‌ها مشترک و طبقه­ی همکف مخصوص آقایان و نیم طبقه فوقانی هم برای خانم­ها است. آبدارخانه­ی کوچکی هم در انتهای قسمت مردانه قرار دارد. این مسجد همانند مساجد دیگر میگون فاقد هرگونه کار هنری از قبیل تزیینات و گچبری و ... می­باشد. تنها نمای آن یک گل‌دسته و کاشیکاری­های اطراف محراب که با آیاتی از قرآن تزیین شده است. مسجد چند سالی فاقد سرویس بهداشتی مجهّزی بود، در اواسط سال 70 منزلی را که با مسجد به اندازه یک کوچه فاصله داشت خریداری کردند و سرویس بهداشتی را به آن مکان انتقال دادند. امروزه با همّت هیئت امنا و اصحاب مسجد از لحاظ معماری و توسعه ترقّی کرده است.

     مسجد امام حسن عسکری(ع): این مسجد در ابتدای سربالایی پایین محل قرار دارد. به علّت موقعیّت این بنا در ارتفاع, چشم انداز بهتری نسبت به دو مسجد دیگر دارد. این مسجد هم فاقد هرگونه کار هنری بوده و تنها گل‌دسته و کاشیکاری­های اطراف محراب، جلوه­ای به مسجد داده است. مسجد دارای یک در ورودی دولنگه­ای است. یکی از آنها مخصوص ورود و خروج خانم­ها است. بنای مسجد در سه طبقه قرار دارد که از نیم طبقه­ی قسمت پایین برای سرویس بهداشتی و در طبقه­ی دوم برای آقایان و طبقه سوم هم مخصوص خانم­ها در نظر گرفته شد. در انتهای ورودی آقایان آبدارخانه کوچکی قرار دارد که برای پذیرایی از آن استفاده می­شد. در اواخر سال 70 توسط هیئت امناء و اصحاب مسجد تغیراتی همراه با توسعه­ی آبدارخانه، کفشداری و سرویس بهداشتی انجام شد.

     مساجد کوچک

     نمی­دانم علّت ساخت این مساجد برای چه منظوری بود. بهتر بود صاحبان وقف، از این املاک برای یک کار تجاری و تولیدی در نظر می­گرفتند و سود حاصل از آن را برای توسعه و گسترش مساجد دیگر استفاده می­کردند. اگر چه برای پیر مردان و پیر زنانِ اهل نمازی که در کنار این گونه مساجد قرار دارند، نماز خواندن سهل و آسان است، امّا از طرف دیگر، مساجد بزرگ خلوت می­شوند. خلاصه به هر نیتّی که صاحبان آنها وقف کردند، مورد قبول حق قرار بگیرد.

     مسجد حضرت علی‌اصغر (ع): این مسجد در چهار راه حیدری بالامحل قرار دارد. فضای این مسجد به اندازه­ی یک اطاق دوازده متری است. زنان محلی از این فضا برای ادعیه­ها استفاده می‌کنند. فکر می­کنم فعّالیّتش از بقیّه­ی مساجد مشابه خودش بیشتر است. جلسات قرآن، ختم انعام و صندوق قرض الحسنه، از جمله فعّالیّت بانوان این مسجد است. در سنوات گذشته اقدام به نوسازی مسجد کردند.

     مسجد حضرت رقیّه (س)(معروف به حاج زین‌العابدین): نمی‌دانم واقف این مسجد کیست. مرحوم حاج زین‌العابدین سالارکیا اقدام به بازسازی و تعمیرات آن پرداخت و از آن زمان به مسجد حاج زین‌العابدین معروف شد. مکان آن در بالامحل نرسیده به حسینیه قرار دارد. فضای مسجد به اندازه‌ی یک اطاق دوازده متری است که همسایگان و غیره از آن مکان برای اقامه‌ی نماز صبح و غیره استفاده می­کنند.

     مسجد ...(معروف به حاجیه خاتون): این مسجد کوچک که در ابتدای سربالایی ایستگاه، در پایین محل قرار دارد به مسجد خاتون معروف است. واقف آن حاج حبیب‌اله رودباری است. در زمان تعریض خیابانِ جلوی مسجد، مقداری از مسجد تخریب و در فضای خیابان قرار می‌گیرد. حاجیه خاتون رودباری به شهرداری مراجعه می‌کند و برای ساخت و تعمیرات آن بی‌نهایت تلاش می‌کند. بالاخره به کمک شهرداری و برخی از افراد خیّر، مسجد بازسازی و مرمّت می‌شود. از آن زمان این مسجد به مسجد خاتون معروف می‌شود. مسجد چون نزدیک به ایستگاه میگون است، مورد استفاده رانندگان و مسافران هم قرار می­گیرد.

     مسجد امام ‌رضا (ع) سادات محل:  این مسجد کوچک هم در ابتدای ورود به سادات محل، بعد از پل قرار دارد. این بنا همانند مساجد کوچک میگون فضایی به اندازه‌ی یک اطاق سه در چهار و چون در نزدیکی ایستگاه هم قرار دارد، مورد استفاده رانندگان و مسافران نمازگزار قرار می­گیرد.

     مسجد‌المهدی(عج):در دهه­ی هشتاد حاج مهدی بهرامی در تالارسر، کنار هفت‌چشمه مسجدی بنا نمود. مدّت­ها بود که زنده یاد حاج مهدی بهرامی نیّت کرده بود تا در کنار هفت چشمه مسجدی بنا نماید. بالاخره با تلاش ایشان و کمک جمعی از مومنین، مسجد کوچکی در تالارسر میگون احداث شد. خداوند روح این مرد بزرگ و همه­ی کسانی که در ساخت بنای اولّیه­ی مساجد میگون قدم برداشتند، شاد بگرداند.

     مسجد و بسیج: قبل از انقلاب مساجد فعّالیّت چندانی نداشتند. فقط در ایام ماه مبارک رمضان با دعوت از یک روحانی، مراسم نماز جماعت، سخنرانی و مراسم شب قدر برگزار می­شد. بیشتر برنامه­های ایّام ماه رمضان هر چهار محل در مسجد جامع برگزار می­گردید. حضرت آیت‌الله روحانی هنگام تبعید، مدّتی را در میگون بسر می­برد. اگر چه ممنوع المنبر بود، ولی در مسجد جامع میگون هم حضور پیدا میکرد و نماز میخواند. هر کسی که وفات می­کرد مراسم خوم و پذیرایی از عزاداران در مساجد انجام می­شد.

    بعد از انقلاب مساجد کانون فعّالیّت برای حفظ و حراست از انقلاب شد. با توجّه به این که در هر انقلابی، سیستم اقتصادی و نظم امور جامعه از هم پاشیده می‌شود، در ایران انقلابی هم این مساجد بودند که توانستند بر این مشکل فائق آیند. در ابتدا انجمن اسلامی و کمیته‌هایی در این مساجد شکل گرفتند. کمیته‌های مردمی پاسداری از شهر و روستا­ها را بر عهده گرفتند تا ضد انقلاب و اخلالگران نتوانند از وضعیّت به‌وجود آمده سوء استفاده کنند و باعث مزاحمت مردم بشوند. انجمن اسلامی هم نقش مثمر ثمری در همراهی با انقلاب داشت. با شکل‌گیری بسیج, مساجد پایگاه­های خوبی برای این نهاد شدند. از همین پایگاه­ها مردم جذب و به جبهه اعزام می­شدند. کمک­های اهدایی مردم برای جنگ‌زده­ها، زلزله‌زدگان و غیره توسط همین مساجد جمع‌آوری می­شد. مساجد ایران نقش مثمر ثمری در همراهی با انقلاب داشته و دارند. مساجد میگون به ویژه مسجد جامع هم در فعّالیّت­های دوران انقلاب و هم‌چنین در هشت سال دفاع مقدّس نقش مثمر ثمری داشتند. مسجد جامع میگون نه تنها کانون انقلابی میگون، بلکه پایگاه مرکزی اولیه­ی بسیج رودبارقصران و لواسان هم بود. بچّه­های بسیج رودبارقصران برای نگهبانی و پاسداشت انقلاب به نوبت در این پایگاه حضور پیدا می­کردند و به وظایف خود عمل می­نمودند. پس از آن که ساختمان سپاه اوشان برای سپاه و بسیج در نظر گرفته شد، بسیج رودبارقصران به آنجا منتقل شد. مسجد جامع میگون توسط انجمن اسلامی و بسیج اداره می­شد. در طبقه­ی فوقانی ساختمان قدیمی همجوارِ مسجد, پایگاه بسیج مستقر شد. اسلحه­خانه­ی دیواری توسط شهید سیّد اسماعیل میراسماعیلی در همین مکان بنا گردید. شب­ها بچّه­های بسیج به گشت‌ و نگهبانی از محل می­پرداختند. آموزش­های نظامی و عقیدتی، جذب نیرو، اعزام نیرو به جبهه و شرکت در برنامه‌های عمران و آبادی محل از جمله کارهایی بود که بسیج محل با کمک شورا و انجمن اسلامی انجام می­داد.

     بعد از اتمام جنگ، پایگاه بسیج ثارالله میگون با برنامه‌های کوتاه‌مدّت و بلند‌مدّت توانست در خدمت مردم محل باشد.

این برنامه‌ها عبارت بودند از:

    1 تاسیس کانون فرهنگی و هنری: این کانون که با مجوّز سپاه در پایگاه بسیج شکل گرفت. کانون توانست با یک دستگاه سی دی و یک دستگاه تلویزیون به عنوان شروع کار برای آموزش و پر کردن اوقات فراغت نوجوانان و جوانان محل اقدام نماید.

     2 تشکیل پایگاه تابستانی: این پایگاه مختص تابستان‌ها بود که با بسته شدن مدارس شکل می­گرفت. پایگاه برای پر کردن اوقات فراغت جوانان و نو­جوانان برنامه­هایی ارائه می­داد. این برنامه‌ها عبارت بودند از: هفته­ای دو بار استخر شنا برای افراد زیر پوشش، تله کابین توچال، کوهنوردی، سینما، شهربازی، بازدید از شهرک هواپیمایی، بازدید از باغ وحش، بازدید از شهرک سینمایی، اردوهای امامزاده عبدالله آمل، زنجان و دریا، شرکت در مسابقات ورزشی از قبیل: تنیس روی میز، فوتبال، شطرنج و ژیمناستیک، شرکت دادن جوانان و نوجوانان در آموزش کلاس­های خط، نقاشی، گل‌دوزی، خیاطی و گل‌سازی و گل‌آرایی و ...

     ۳ - آموزش قرآن: با توجّه به برنامه­هایی که برای آموزش قرآن و احکام اسلامی در دستور کار مدیران فرهنگی مساجد بود، مربّیانی از طلّاب علوم دینی و اساتید علوم قرآنی دعوت به عمل می‌آمد تا یک دوره، برای آموزش قرآن در خدمت علاقمندان باشند.

سعید فهندژی سعدی

بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست