شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

شهید حمیدرضا ایوب میگونی

شهید حمیدرضا ایوب میگونی

     شهید حمید رضا ایوب میگونی اولّین فرزند خانواده‌ای مومن و مذهبی است که در روز 29 بهمن ماه سال 1340 در محلّه‌ی نارمک تهران دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدارس تهران با موفقیّت به پایان رساند. علاقه به برق و سیم کشی ساختمان، موجب شد تا پس ار پایان دوره‌ی راهنمایی به هنرستان صنعتی برود و رشته برق بخواند تا تئوری را کنار تجربه بنشاند.

     او جسمی پر انرژی و نیرومند داشت. علاقه­اش به ورزش­های رزمی، باعث شد که رشته­ی تکواندو را انتخاب کند. بارها در مسابقات مختلف در سطح آموزشگاه­ها، محلّات و حتّی استانی مقام­های خوبی کسب کرد. به  پدر و مادر هم می­رسید. پدر و مادر حمیدرضا اهل میگون بودند و تابستان­ها به آنجا می­رفتند. در میگون به مزرعه­ی کشاورزی پدرش می­رفت و در کارهایی مثل آبیاری، سم­پاشی درختان، چیدن میوه و... به پدرش کمک می­کرد. به طبیعت عشق می­ورزید. کوهپیمایی را هم خیلی دوست داشت. میگون که بود هر روز، اول صبح حدود یک ساعت کوهپیمایی می­کرد. بسیار به نماز اول وقت معتقد بود، سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه می­گرفت. دوستان و هم سن و سال­هایش تعجّب می­کردند وقتی می­دیدند که حمید­رضا 3 ماه از سال را روزه می­گیرد، کار و ورزش هم می­کند. با این که از جسم ورزیده و رشیدی برخوردار بود؛ هیچگاه از این ویژگی در جهت منفی استفاده نمی­کرد. بسیار خوش خلق و مهربان بود. ادب و تواضع و احترام و مهربانی­اش باعث شد تا اطرافیان دل به محبّتش بسپارند. مادر بزرگ پیری داشت که با آنها زندگی می­کرد، حمید رضا او را بی نهایت دوست داشت و به او محبّت می­کرد. می­گفت: او برکت خانواده است.

     از اوضاع سیاسی و اجتماعی هم غافل نبود، دوران جوانی و نوجوانی او همزمان با اوج فساد در زمان شاهنشاهی بود. ظلم و فساد رایج، دلش را به درد می­آورد. با سکوت میانه­ی خوبی نداشت و نمی­توانست با وجود این اوضاع، آرام بگیرد. خط فکری  و سیاسی­اش را از پیر جماران می­گرفت. او را مراد و مرشد خود قرار داد. با کمک دوستان مسجدی­اش، اعلامیه پخش می­کرد و راهپیمایی راه می­انداخت. هر چند بارها برای این کارهایش بازداشت شد، امّا شجاع تر و با اراده تر از آن بود که دست بکشد و شانه خالی کند.

     جنگ هم که شروع شد، جزء اولین داوطلبان حضور در جبهه بود. او در بسیج ثبت نام کرد و در پادگان امام حسین(ع) آموزش­های نظامی دید. چون فنون رزمی را به خوبی می­دانست، در پادگان به دیگر داوطلبان نیز آموزش می­داد.

     سوسنگرد و بستان که به اشغال عراقی­ها در­آمد، رهسپار آنجا شد. در آنجا بود که با گروه شهید چمران آشنا شد و مدّتی با آن­ها همکاری می­کرد. احساس مسئولیّت، او را ماه­ها در جبهه نگه داشته بود. بعد از چند ماه حضور در جبهه، به تهران بازگشت. خانواده­اش نگران بودند و می­خواستند به جبهه برنگردد. امّا حمید­رضا از فضای معنوی جبهه و از مسئولیتش می­گفت.

     پس از یک هفته به جبهه بازگشت، در جبهه بارها خانواده برایش نامه فرستادند که باز گردد. امّا در جواب با دلداری­های خودش، خانواده را به آرامش دعوت می­کرد. او در جبهه هم به کارهای فرهنگی می­پرداخت؛ مثلاً در سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که در جبهه رقابیه بود با همرزمان خودش اقدام به برپایی راهپیمایی کردند. این کار با استتقبال بسیجیان جبهه روبرو شد. بعد از 3 ماه دوباره به تهران بازگشت، به دلیل ویژگی­های خاص اخلاقی حمیدرضا و مهربانیش، خانواده نمی­خواستند او را از دست بدهند. همچنان اصرار به ماندن او می­کردند. دیگر نمی­گذاشتند به جبهه برود. حمید­رضا بی قرار شد و آرام نمی­گرفت، به دنبال یک راهی می­گشت که باز به جبهه برگردد. فکری به ذهنش رسید؛ این بود که اگر به استخدام ارتش درآید، دیگر کسی نمی­تواند مانع حضورش در جبهه شود. این گونه بود که بدون اطلاع خانواده به استخدام ارتش درآمد. پس از استخدام در ارتش، برای گذراندن دوره­ی آموزش تخصّصی تانک به شیراز رفت. پس از آموزش به عنوان توپچی تانک در لشکر 92 زرهی عازم جبهه شد. پس از مدّت کوتاهی، با لیاقت و شجاعتی که حمید­رضا از خود نشان داد، توانست از مقامات ارتش درجه­ی تشویقی بگیرد.

     هنگام عملیّات فتح خرمشهر، فرمانده تانک (چیفتن) شد. در یکی از درگیری­هایی که با نیروهای بعثی در منطقه­ی ام­الرصاص جادّه­ی خرمشهر بوجود آمد، نیروهای عراقی تانک او را هدف گرفتند و 2 تن از همرزمان حمیدرضا، درون تانک شهید شدند؛ ولی او زنده ماند. حمید رضا بلا­فاصله از تانک بیرون آمد و با آرپی­جی همرزم شهیدش، تانک­های بعثی­ها را هدف گرفت و توانست یکی از آنها را منهدم کند. هنگامی که خواست گلوله­ی بعدی را در آر­پی­جی بگذارد، تیربار دشمن او را از ناحیه­ی گردن و پا مورد هدف قرار داد. این گونه بود که حمید رضا ایوب میگونی ظهر روز دوازدهم اردیبهشت 1361 مدال سرخ شهادت را کنار دیگر مدال­های طلایی زندگی­اش آویخت.­­­­ پیکر پاک و مطهّرش، در قطعه­ی ۲۶ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.  "یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما" (منبع: برگرفته از وبلاگ شهید حمیدرضا ایوبی http://hamidmeygooni.blogfa.com)

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد