شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

مثل یک نمایش فاطمی

باسمه تعالی

نمایش فاطمی

دو نفر از  حجاج شیعه و سنی دور کعبه می چرخند و با گفتن لبیک لک لبیک، به هم می رسند و با یکدیگر به گفتگو می پردازند.

شیعه: السلام علیکم یا اخا

سنی: علیکم السلام و رحمه ا... و برکاته

بقیه در ادامه مطلب

باسمه تعالی

نمایش فاطمی

دو نفر از حجاج شیعه و سنی دور کعبه می چرخند و با گفتن لبیک لک لبیک، به هم می رسند و با یکدیگر به گفتگو می پردازند.

شیعه: السلام علیکم یا اخا

سنی: علیکم السلام و رحمه ا... و برکاته

شیعه: من عبدا... فرزند جعفر از شیعیان عراقم ، شما نامت چیست و کجا منزل داری؟

سنی: نامم ابابکر فرزند زید، از اهل سنت مدینه و با پیشوایتان جعفر بن محمد (ع) دوستی دیرینه دارم.

شیعه: حجکم مقبول و سعیکم مشکور.

سنی: حجکم مقبول.

شیعه: کعبه را چگونه می بینی؟

سنی: نقطه ای از پرگار قابل پرستش زمینی که در آن نور خدا را می بینم؟

شیعه: و دگر چه؟

سنی: اسماعیل را می بینم که چگونه به قربانگاه معبود می رود.

شیعه: و دگر چه؟

سنی: ابراهیم را می بینم که به کمک فرزندش اسماعیل خانه ی کعبه را می سازند و در انتها می گویند:ربنا تقبل منا انک انت سمیع العلیم. شما چه می بینید برادر؟

شیعه: من همه ی آنچه را که تو دیدی می بینم، به علاوه مادری به نام هاجر را هم می بینم که چگونه با سراب دست و پنجه نرم می کند و بالاخره زمزم را پیدا می کند.

سنی: و دگر چه می بینی؟

شیعه: و دیگر، مادری دیگر به نام فاطمه بنت اسد را می بینم که هنگام وضع حملش، سینه کعبه شکافته می شود و او با تمامی آرامش، در زایشگاهی که ابراهیم با دستان خودش برای رضای خدا بنا نهاده بود، مولایمان علی را بدنیا می آورد. مولایمان علی (ع) همان موجود زمینی است که تنها و تنها می تواند با تنها بانو و فرزند ختم نبوت محمد مصطفی (ص) ازدواج نماید. یکی در کعبه به دنیا می آید و یکی چکیده پیامبران است.

سنی: آری فاطمه(س) همان بانوی آب و آینه

شیعه: آری فاطمه(س) همان بانوی درد سینه

سنی: روزی خدمت پیشوایتان جعفر بن محمد (ع) رسیدم و به ایشان عرضه داشتم: من صاحب فرزندی شدم، اسم او را فاطمه نهادم. او کمی تبسم کرد و به من تبریک گفت. در ادامه فرمودند: همیشه صورتش را ببوس، دست روی سرش بکش و مدام نوازشش کن. نکند روزی او را آزرده نمایی و به فکر فرو رفت و دگر هیچ نگفت. نمی دانم علت چه بود.

شیعه: اگر می خواهی بدانی، بنشین تا راز فاطمه را بگویم!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد