شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

گذری بر تاریخ و جغرافیای میگون - فرهنگ لغات(ص-ض-ط-ظ-ع-غ)

حرف (ص)

صاب خُنَه (sãbkhonah ): صاحب خانه

صاحاب (sãhãb ): صاحب

صاحاب بَمِرد (sãhãb bamerd ): صاحب مرده، نفرین خطاب به مال (حیوان) یا وسایل کسی، کنایه از مال یا باغ و یا مزرعه ای که صاحبش به آن رسیدگی نمی کند.

صاحاب عَزا (sãhãb azã ): کسی که عزادار از دست دادن بستگان یا دوستانش است.

صاحاب کار (sãhãb kãr ): کارفرما

صادقَلی (صاقلی) (sadyali ): صادقعلی

صاعقَه (sãeýah ): صاعقه

صاف بَویئَن (sãf bavian ): صاف شدن

صاف کُردَن، صاف هاکُردَن (sãf kordan ): صاف کردن، صاف کردن آسمان از ابر، تراشیدن ریش

صاف و سادَه (sãf o sãdah ): بی آلایش و ساده

صاف و صادِق (sãf o sãdeý ): بی آلایش و راستگو

صافِن، صافین (sãfen ): گردوی تازه با پوست سبز

صُب (sob): صبح

صُب بَویئَن (sob bavian ): صبح شدن

صُب کُردَن (sob kordan ): صبح کردن

صُبحُنَه (sobhonah ): صبحانه

صَبر بیموئَن (sabr bimuan ): صبر آمدن، اتفاقی عطسه کردن

صَبراکُردَن (sabrãkordan ): صبر کردن

صَحرا (sahrã ): مزرعه، کنایه از بیرون از آبادی

صَحنَه (sahnah ): صحنه

صِدا بِدائَن ( sedã bedã an): صدا دادن

صِدا بَزوئَن (sedã bazuan ): صدا زدن

صِدا بَکِتَن ( sedã baketan): صدا افتادن

صِدا بَکُردَن (sedã bakordan ): (ایجاد) صدا کردن، آوازه اش بلند شدن

صِدا بُلَند کُردَن (sedã boland kordan ): صدا بلند کردن

صِدا به صِدا بَرسیئَن ( sedã be sedã baresian): صدا به صدا رسیدن

صِدا دیرگا اوردَن ( sedã dirýa urdan): صدا در آوردن

صِدا دیرگا بیموئَن (sedã dirýã bimuan ): صدا در آمدن

صِدا کُردَن (sedã kordan ): صدا کردن

صَدَقَه، صَقَدَه ( sadaýah):‌ صدقه

صَدَمَه (sadamah ): صدمه

صَدَمَه بَخوردَن (sadamah bakhordan ): صدمه خوردن

صَدَمِه بَدیئَن (sadameh badian ): صدمه دیدن

صَدَمِه بَزوئَن (sadamah bazuan ): صدمه زدن

صَرافَت (sarãfat ): توجه

صَرافَت بَویئَن (sarãfat bavian ): متوجه شدن

صَرفَه (sarfah ): صرفه

صَرفَه جو (sarfah ju ): صرفه جو

صَرفَه داشتَن (sarfah dãshtan ): سود داشتن

صَرفَه کُردَن (sarfah kordan ): سود کردن

صَف بَکِشیئَن (saf bakeshian ): صف کشیدن

صَف دَوِستَن (saf davestan ): صف بستن

صَفا کُردَن ( safã kordan): صفا کردن

صَفَه ( safah): صفحه

صَلات ظُهر (salãt zohr ): سر ظهر، راس ظهر

صَناری ( sannãri): دوشاهی و برابر با یک دهم قران

صِندُق خُنَه (sendoý khonah ): صندوق خانه

صِندُق، صُننُق (sendoý ): صندوق

صِندُقَک (sendoýak ): ظرفی چوبی با کفی مستطیلی و چهار وجه ذوزنقه ای بلند برای نگهداری و حمل میوه که بعدها جعبه جایگزین آن شد.

صَندَل (sandal ): کفش

صواحی ( sevãhi): صبح

صورَت بِدائَن (surat bedã an ): صورت دادن، انجام دادن

صورَت بَیتَن (surat baytan ): صورت برداشتن، یادداشت کردن

صیغَه ( siyah): صیغه

صیغَه بَخوندَن (siýah bakhundan ): صیغه خواندن

صیغَه بَویئَن (siýah bavian ):‌صیغه شدن

صیغَه کُردَن (siýah kordan ): صیغه کردن

حرف (ض)

ضامِن بَویئَن ( zãmen bavian): ضامن شدن، ضمانت کردن

ضایع(ضایه) بَویئَن (zãye bavian ): از بین رفتن، فاسد و خراب شدن

ضایع(ضایه) کُردَن (zãye kordan ): از بین بردن، فاسد و خراب کردن

ضًجَّ مورَه (zajjah murah ): اظهار درد و بدبختی کردن

ضَجَّه (zajjah ): ضجه، ناله و زاری

ضَرب بَخوردَن (zarb bakhordan ): ضربه خوردن، آسیب خوردن

ضَرب بَدیئَن (zarb badian ): آسیب دیدن

ضَرب بَزوئَن (zarb bazuan ): ضرب نواختن

ضِرط (zert ): صدای بیرون آمدن باد از شکم

ضِرط دَرشیئَن ( zert darsian): بیرون آمدن باد از شکم، کنایه از ناتوانی در انجام کاری

ضَعیف بَویئَن (zaeif bavian ): ضعیف شدن

ضَف (zaf ): ضعف

ضَف بَزوئَن (zaf bazuan ): ضعف زدن

ضَف بوردَن (zaf burdan ): ضعف رفتن

ضَف کُردَن (zaf kordan ): ضعف کردن

ضَفط کُردَن (zaft kordan ):‌ ضبط کردن

ضفط و رَفط کُردَن (zaft o raft kordan ): ضبط و ربط کردن، سرو سامان دادن

ضَلَر (zalar ): ضرر

ضَلَر بَخوردَن (zalar bakhordan ): ضرر خوردن

ضَلَر بَدیئَن (zalar badian ): ضرر دیدن

ضَلَل بَدیئَن (zalal badian ): ضرر دیدن

ضًلَل بَرِسیئَن (zalal baresian ): ضرر رسیدن

ضًلل بًزوئَن (zalal bazuan ): ضرر زدن

ضَلَل بَکُردَن (zalal bakordan ): ضرر کردن

ضُماد (zomãd ): پماد زخم، دارو و آن چه بر زخم می مالند

ضُماد بَزوئَن (zomãd bazuan ): دارو زدن

ضُماد بِمالیئَن (zomãd bemãlian ): پماد مالیدن

ضُماد دَوِستَن ( zomãd davestan): بستن زخم

ضَمَّه (zammah ): ضمّه، پیش

ضَمیمَه (zamimah ): ضمیمه

ضیق (ziý ): تنگ، فشار

حرف (ط)

حرف (ظ)

طارَت (tãrat ): طهارت، شستن بدن پس از رفتن به مستراح

طارَت بَیتَن (tãrat baytan ): طهارت کردن

طارِمی (tãremi ): نرده

طاس (tãs ): لگن فلزی مخصوص حمام

طاس کِباب (tãs kebãb ): غذایی مانند آبگوشت محتوی به و سیب و پیاز و گوشت

طاسَگ ( tãsag): کاسه مسی کوچک، کاسه

طاغار (tãýãr ): طغار

طاق ( tãý): فرد، سقف، طاقچه

طاق نِما (tãý nemã ): طاق نما

طاق واز (tãý vãz ): طاقباز، خوابیده به پشت

طاقَت بیاردَن (tãyat biãrdan ): طاقت آوردن

طاقچَه (tãýchah ): طاقچه، طاق کوچک که در میان دیوار ساخته و وسایلی مانند آینه و شمعدان و غیره را در آن جای می دهند.

طاقچه بالا دَر اِنگوئَن ( tãýche bãlã darenguan): طاقچه بالا گذاشتن، فیس و افاده کردن

طاقچه بالا نیا (tayche bãlã niã ): طاقچه بالا گذاشت

طاقَه (tãýah ): طاقه

طالِع بَدیئَن (tãle badian ): طالع دیدن، فال دیدن

طالِع بَیتَن (tãle baytan ): فال گرفتن

طالِع بین (tãle bin ): فال بین

طاهِرَه ( tãherah): طاهره

طایِفَه ( tãyefah): طایفه

طَبَق (tabaý ): سینی بزرگ مدور یا مستطیل چوبی که برای حمل بار استفاده می شود.

طَبَقَه ( tabaýah): طبقه

طَبل بَزوئَن ( tabl bazuan): طبل زدن

طبلَه کُردَن (tableh kordan ): طبله کردن

طَرَف بَویئَن (taraf bavian ): طرف شدن

طُعمَه، طُهمَه (tomah ): طعمه

طَعنَه بَزوئَن (tanah bazuan ): طعنه زدن

طَعنَه، طَهنَه (tanah ): طعنه

طَفرَه (tafrah ): طفره

طِلا (telã ): طلا

طِلاق (telãý ): طلاق

طِلاق بِدائَن ( telãý beda an): طلاق دادن

طِلاق هائیتَن ( telãý hãeitan): طلاق گرفتن

طِلایی (telãyi ): طلایی

طُمطِراق (tomterãý ): طمطراق

طَمَع بَرویئَن (tamae barvian ): طمع بریدن

طَمَع، طَمَح کُردَن (tamae kordan ): طمع کردن

طِناف (tenãf ): طناب

طی کُردَن (tey koedan ): طی کردن، پیمودن

طَیّارَه (tayyãrah ): هواپیما

طَیِّبَه (tayebah ): طیبه

طیفون ( tefun): طوفان

طُیفه (toyfah): طایفه

ظالِم (zãlem ): ستمگر

ظالِم بِلا (zãlem belã ): چابک و زیرک و زرنگ

ظالِمونَه (zãlemuna ): ظالمانه

ظِلِ اِفتاب (zelle eftãb ): زیر آفتاب گرم و سوزان

ظُلم هاکُردَن (zolm hãkordan ): ظلم کردن

ظُلُمات (zolomãt ): تاریکی مطلق، بسیار تاریک

حرف (ع)

عاجِز بَویئَن (ājez bavian ): درمانده شدن

عاجِز کُردَن (ajez kordan ): درمانده کردن

عادَت بِدائَن (ādat beda an ): عادت دادن

عادَت بَویئَن (ādat bavian ): عادت شدن

عادَت کُردَن (ādat kordan ): عادت کردن

عار بیموئَن ( ār bimuan): عار آمدن

عارِض بَویئَن (ārez bavian ): عارض شدن، دادخواهی کردن، عرض کردن

عاریَه (āriah ): امانت، قرض

عاریَه ای (ӯāriaei): قرضی

عاشُق (āshuý): عاشق

عاصی (āsi ): پرخاشگر، خسته و درمانده

عاصی بَویئَن (āsi bavian ): به ستوه آمدن، به تنگ آمدن

عاصی کُردَن (āsi kirdan ): به ستوه آوردن

عاطِفَه (ātefah ): عاطفه

عاق کُردَن ( āӯ kordan): عاق کردن

عالِمَه (ālemah ): خیلی، بسیار ( همیشه با پیشوند "یک" می آید.)

عایِدی (āyedi): درآمد، سود

عایِلَه (āyelah ): عایله

عَباسی (abasi): پولی برابر چهار شاهی

عِبرَت بَویئَن (ebrat bavian): عبرت شدن

عِبرَت بَیتَن (ebrat baytan ): پند گرفتن

عَجز و لابَه کُردَن ( ajz o labah kordan): ناله و زاری کردن

عَجَلَهَ (ajalah ): عجله

عَجَلَهَ کُردَن (ajalah kordan): عجله کردن

عَجوزَه ( ajuzah): بداخلاق، بد نما

عَدل (adl ): دادگری، درست

عِدَّه ( eddah): عده، مدت لازم برای ازدواج نکردن بعد از طلاق

عِذاب بِدائَن (ezāb bedā an ): عذاب دادن

عِذاب بَدیئَن (ezāb badian ): عذاب دیدن

عُذر بِخواستَن (ozr bekhāstan ): عذر خواستن

عَر عَر (ar ar ): صدای الاغ، درختی غیر مثمر

عَر و گوز کُردَن ( ar o guz kordan): هارت و پوت کردن، داد و فریاد کردن بی پشتوانه

عَربَدَه (arbadah ): عربده، بانگ بلند

عَربَدَه بَکِشیئَن (arbadah bakesian ): عربده کشیدن

عَرض اَندام کُردَن (arz andām kordan ): خودی نشان دادن، سینه سپر کردن

عَرَق بَریتَن (araӯ baritan ): عرق ریختن

عَرَق چا بَویئَن (araӯ chā bavian ): به خاطر عرق کردن و بی مبالاتی سرما خوردن

عرق چین (araӯchin): کلاه کوچک ابریشمی که حاجیان بر سر می گذارند.

عَرَق سوز بَویئَن (araӯ sus bavian): عرق جوش شدن، ایجاد جوش های ریز در پوست در اثر عرق زیاد بدن

عَرَق کُردَن (araӯ kordan): عرق کردن

عَرَق گیر ( araӯ gir): زیر پیراهنی

عَروسَگ (arusag ): عروسک

عِزّ و جِز: عجز و لابه، التماس

عَزا بَیتَن (azā baytan ): عزا گرفتن

عَزَب (azab ): فرد مجرد و بدون همسر

عَزیز دُردونَه (aziz dordunah ): عزیز دردانه، بچه یکی یک دونه

عَسَلَگ (asalag ): ترشح شکرینی که از نوعی حشره بر درخت بید بسته می شود. این ماده توسط زنها جمع آوری وبا جوشاندن آن به مقدار لازم نوعی شکلات طبیعی درست می کردند که به آن عسلک می گفتند. قبل از تولید انبوه قند و شکر مورد مصرف بود.

عِشق کُردَن (eshӯ kordan ): عشق کردن

عِشق وازی (esӯ vāzi): عشق بازی

عِشوَه ( eshvah): عشوه

عَصای پیری  (asāye piri): کنایه از فرزند صالح، فرزند پسر

عَصَبانی بَویئَن (asabāni bavian): عصبانی شدن

عَصَبانی کُردَن (asabāni kordan ): عصبانی کردن

عَطسَه (atsah ): عطسه

عَطسَه بَکُردَن (atsah bakordan ): عطسه کردن

عِفریتَه ( efritah): زن پیر و زشت

عُق بَزوئَن ( oӯ bazuan): بهم خوردگی مزاج، حالت تهوع داشتن

عَقِبَه ( aӯebah): عقبه، دنباله

عَقد بَکُردَن (ayd bakordan): عقد کردن

عَقد بَویئَن (aӯd bavian): عقد شدن

عَقد کُنون ( aӯd konun): عقد کنان

عُقدَه (oӯdah ): عقده

عُقدَه بَتِرکِستَن (oydah baterekestan ): عقده ترکیدن

عُقدَه وا کُردَن (oӯdah vākordan): گله گزاری کردن

عَقرَبَگ (ayrabag ): عقربه

عَقِل رَس بَویئَن (aӯel ras bavian): عاقل شدن

عَقیدَه ( aӯidah): عقیده

عَکس، عَسک بَیتَن (aks baytan ): عکس گرفتن

عَکس، عَسک بینگوئَن ( aks binguan): عکس گرفتن

عِلاج (elaj ): علاج

عَلاقَه (alaӯah ): علاقه

عَلاوَه (alāvah ): علاوه، اضافه

عَلاوِه بَویئَن (alāveh bavian ): اضافه شدن

عَلاوَه کُردَن (alāvah kordan): اضافه کردن

عَلُم ( alom): زمین بلند و شیب دار، پرتگاه

عَلَم بَویئَن (alam bavian ): برپا شدن، مزاحم شدن، سد و مانع شدن

عَلَم شِنگَه (alam shengah ): بلوا و آشوب

عَلَم کُردَن (alam kordan ): برپا کردن، بلند کردن، بزرگنمایی کردن

عَلی کُردَن (ali kordan ): یا علی گفتن و کاری انجام دادن

عَلی یَصغَر (ali yasӯar ): علی اصغر

عَلی یَکبَر (ali yakbar ): علی اکبر

عَلِیک: جواب سلام

عَلیلی: بیماری فلجی

عُمدَه ( omdah): عمده

عَمَل اِموئَن (amal emuan ):  عمل آمدن

عَمَل بیاردَن (amal biardan ): عمل آوردن

عَمَل بیاردَن: پرورش دادن و به ثمر رساندن

عَمَل بیموئَن (amal bimuan ): عمل آمدن

عَمِلَگی (amelegi ): کارگری

عَمِلَه (amelah ): کارگر

عَمِلی: معتاد ( بیشتر به مواد دودی)

عَموزا ( amuzah): عموزاده، فرزند عمو

عَمومَه (amumah ): عمامه

عَمَه (amah ): عمه

عَمَه زا (amah za ): عمه زاده، فرزند عمه

عَوَض بَدَل (avaz badal): تغیر و تبدیل

عَوَض هِدائَن (avaz hedā an ): پاداش دادن

عَوَضی بَیتَن (avazi baytan ): اشتباه گرفتن

عَهد بِشکِستَن (ahd beshkestan ): عهد شکستن، پیمان شکنی

عَهد کُردَن (ahd kordan ): عهد کردن

عَهد و عَیال (ahd o ayāl ): زن و بپه

عُهدَه (ohdah ): دین ، وظیفه، توان

عُهدَه دار (ohdah dar ): مسوول، متعهد

عُهدِه گیتَن ( ohdeh gitan): بر عهده گرفتن، مسوولیت کاری را پذیرفتن

عِیب بَیتَن (eyb baytan ): ایراد گرفتن، انتقاد کردن

عیبور (eybur ): نقص عضو، ناقص

عِید قُربون (eydeh ӯorbun ): عید قربان

عِینَگ (eynag ): عینک

حرف (غ)

غاپ بَزوئَن (ӯāp bazuan ): غاپیدن، چیزی را ناگهان از دست کسی گرفتن

غاپ گیتَن (ӯāp gitan ): غاپیدن

غارَد (ӯarad ): غارت

غاز بِچارِندِنائَن (ӯāz becharendenā an ): غاز چراندن، کنایه از کار بیهوده کردن

غافِل بَویئَن (ӯāfel bavian ): غافل شدن، بی خبر شدن، مراقب نبودن

غافِل گیر بَویئَن (ӯāfel gir bavian ): غافل گیر شدن

غافِل گیر کُردَن (ӯāfel gir kordan ): غافل گیر کردن

غُدًه (ӯoddah ): غده

غِذا (ӯezā ): غذا

غِذا بَخوردَن (ӯezā bakhordan ): غذا خوردن

غِذا هِدائَن (ӯezā hedā an ): غذا دادن

غُر غُر بَکُردَن (ӯor ӯor bakordan ): غرولند کردن

غَربیل، غَلبیر(ӯarbil ): غربال، سرند چشمه ریز

غِرِشمال (ӯeresmāl ):  دریده و بی حیا

غَرق او (ӯarӯ u ): غرقاب

غَرق بَویئَن (ӯarӯ bavian ): غرق شدن

غَریبَه (ӯaribah ): غریبه

غَسًال خُنَه (ӯassāl khonah ): غسال خانه

غُسل بِدائَن (ӯosl beda an ): غسل دادن

غُسل کُردَن ( ӯosl kordan): غسل کردن

غَش غَش بَخِندیئَن ( ӯas ӯas baxendian): غش غش خندیدن

غَش کُردَن (ӯas kordan ): غش کردن

غَشی (ӯasi ): فرد مبتلا به بیماری صرع

غُصدَه بَخوردَن (ӯosdah baxordan ): غصه خوردن

غُصدَه، غُصَّه (ӯosdah ): غصّه

غُصَّه بَویئَن (ӯossah bavian ): غصه شدن

غَفلَت کُردَن ( ӯeflat kordan): غفلت کردن

غِل (ӯel ): غلت

غِل بَخوردَن (ӯel baxordan ): غلت خوردن

غِل بِدائَن (ӯel beda an ): غلتاندن

غِل بَزوئَن (ӯel bazuan ): غلت زدن

غُل غُل بَزوئَن (ӯol ӯol bazuan ): غل غل زدن هنگام جوشیدن

غَل ناهار (ӯalnāhār): چاشت

غِلاف ( ӯelaf): غلاف

غَلبیر، غَلبیل، غَربیل (ӯalbir ): غربال، سرند چشمه ریز

غَلت (ӯalt ): چرخیدن از پهلو روی زمین

غَلت بَزوئَن ( ӯalt bazuan): غلت زدن انسان یا حیوان

غَلت واغَلت کُردَن ( ӯalt va ӯalt kordan): مدام از این طرف و آن طرف روی زمین غلت زدن

غَلَط اِنداز ( ӯalat endāz): غلط انداز، فریبنده، خوش ظاهر

غَلَط بییتَن (ӯalat baytan ): غلط گرفتن

غَلَط کُردَن ( ӯalat kordan): غلط کردن

غِلغِلَک بِدائَن (ӯelӯelak bedā an ): غلغلک دادن

غُلغُلَه ( ӯolyolah): ازدحام جمعیت

غَلَه (ӯallah ): غله

غَم بَخوردَن (ӯam bakhordan ): غم خوردن

غَمیش (amishӯ): ناز و کرشمه

غَنج بَزوئَن دِل ( ӯanj bazuan del): سخت مشتاق و مایل چیزی بودن

غُنچَه (ӯonchah ): غنچه

غَنیمَت دون (ӯanimat dun ): غنیمت دان

غنیمت دونی (ӯanimat duni ): غنیمت دانی

غورَه (ӯurah ): غوره

غوطَه بَخوردَن ( ӯutah bakhordan): فرو شدن در آب

غول بیابونی (ӯul biābuni ): غول بیایانی، موجودی خیالی یا نوعی جن با قدی بسیار بلند، کنایه از افراد بسیار بلند و به ظاهر قوی

غی یَه (ӯiyah ): فریاد بسیار بلند

غی یَه بَکِشی یَن (ӯiya bakeshian ): با صدای بلند فریاد زدن

غیبَت کُردَن (ӯeybat kordan ): غیبت کردن

غیر (ӯeyr ): غریبه، بیگانه

غیرَت، غیرَد (ӯeyrad ): غیرت

غیظ کُردَن (ӯeyz kordan ): مورد خشم قرار گرفتن

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد