شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

فرهنگ لغات میگونی(ل - م)

فرهنگ لغات میگونی(ل)

لابُد (labod ): ناچار

لاپ (lap ): پاره، یکی از دو نیمه چیزی

لاپ بِدائَن (lap beda an ): دو نیمه یا دو پاره کردن چیزی مثل چوب و سنگ، پاره کردن حیوانات شکار شده توسط حیوانات شکار کننده

لاپُرت (lapoort ): راپرت، گزارش محرمانه

لاپُرت بِدائَن (laport beda an ): راپرت دادن

لاپ بَویئن (lap bavian ): دو نیمه شدن

لاپِّکا (lappeka ): یک نوع بازی با سنگهای تخت که بیشتر در زمستان و روی پشت بامها انجام می شد.پشت بامها تنها جایی بودند که هم مسطح و هم خشک بودند.

لاپ کُردَن (lap kordan ): دو نیمه کردن

لاپوشونی (lapooshooni ): لاپوشانی، پنهان کاری

لاپَّه (lappah ): هر یک از دو نیمه چوبی که از طول دو تا شده باشد. یکی از هر دو نیمه هر چیزی

لاجون (lajoon ): ضعیف، لاغر

لاش بِدائَن (lash beda an ): شکستن شاخه و نظایر آن، خراش سخت انداختن بر بدن

لاش بَیتَن (lash baytan ): شکسته شدن شاخه درخت و نظایر آن، خراش سخت برداشتن بدن

لاش مُردَه (lash mordah ): جسد حیوان مرده

لاشَه (lashah ): تراشه، جسد حیوانات

لاعاب (la ab ): لعاب، مایع غلیظ و لزج

لاغَرو (lagharoo ): آدم باریک و لاغر و ضعیف

لاق ( lagh): لایق در عباراتی مانند لاق گیس ننش یا لاق ریش باباش

لاقمَه (laghmah ): لقمه

لاقمَه حَروم (laghmah haroom ): لقمه حرام

لاک (lak ): لاوک، ظرف چوبی بزرگ که در آن آرد را خمیر کنند.

لاکِ پُشت (lake posht ): لاک پشت

لاک سَر اِنگِن ( lak sar engen): پارچه بزرگی که برای جلوگیری از آلودگی روی خمیر لاوک پهن می کنند.

لا کِردار (lakerdar ): بدرفتار، به معنای متاسفانهنیز کاربرد دارد، مجازاً کار پیچیده و سخت

لال مونی، لال میری بَیتَن (lal mooni ): لال شدن، دچار عارضه لالی شدن، جمله کنایه آمیز و توهین به کسی که باید حرفی را بزند ولی از روی ترس یا خجالت امتناع می کند.

لالَه (lalah ): لاله

لا مَصَّب، لامنصَب ( la massab): لا مذهب

لاه (lah ): لجن، لای، آب بسیار گل آلود که همراه خود مقادیر زیادی گل به همراه دارد.

لاه بَزوئَه (lah bazooan ): زمینی که در اثر سیلاب مقادیری گل و لای رسوب کرده است.

لَپ ( lap): پهن، تخت، قر

لَپ بَویئَن ( lap bavian):‌ قر شدن، دراز کشیدن انسان تنبل

لَت ( lat): لنگه در، زمین سنگی، تخته چوب، ضرر و صدمه

لَت بَخوردَن (lat bakhordan ): صدمه و آسیب دیدن

لَت بَزوئَن (lat bazooan ): صدمه و آسیب رساندن

لَت و پار بَویئَن (lat o bar bavian ): صدمه و آسیب سخت دیدن، تار و مار شدن

لُتین (loteyn ): رتیل

لَتیون (latioon ): لتیان(سد)

لَثَه (lasah ): لثه

لَجّارَه (lajjarah ): رجّالَه، پست و فرومایه

لَج، لَژ بَویئَن ( laj bavian): لجوج شدن

لَج کُردَن، لَژ کُردَن (laj kordan ): لج کردن

لَجوازی (lajvazi ): لجبازی

لَچَّر (lachchar ): کثیف، پلید، شلخته

لَچَگ (lachak ): روسری، پارچه سه گوش که زنان بر سر می کنند.

لَچَگ به سر (lachak be sar ):‌ کنایه از زن و حالت توهینی دارد.

لَحظَه (lahzah ):‌لحظه

لَحم (lahm ): لم، بی حس، فلج

لَختَه (lakhtah ): لخته، دلمه شده

لَرز کُردَن (larz kordan ): لرز کردن

لَرزَه (larzah ): لرزه

لَس (kas ): شل، سست، تنبل

لَس اِینَه (las eynah): آهسته می آید.

لََس بَیتَه (las baytah ): شل گرفت.

لَش ( lash): زمین اشباع شده از آب که بیشتر زیر چشمه ها که آب هرز می رود بوجود آمده و چون موقتاً و یا در طول سال آب و رطوبت وجود دارد در اینگونه مناطق علفها سبر می باشد. لاشه حیوان، کنایه از آدم تنبل و بیکاره

لَطمَه ( latmah): لطمه

لُغُز بَخوندَن (logoz bakhoondan ): پشت سر کسی بد گویی کردن

لِفد بِدائَن (lefd beda an ): لِفت دادن، کندی در انجام کار

لَف لَف (laf laf ): صدای غذا خوردن با عجله

لَق لَق بَخوردَن (lagh lagh bakhordan): تکان تکان خوردن چیزی در اثر محکم نبودن در جای خود

لِکاتَه ( lekatah): زن بد کاره

لَکَندَه (lagandah ): لکنته، چیز از کار افتاده و فرسوده

لَکَّه (lakah ): لکه، سیاهی و کثیفی در لباس و نظایر آن، مکان معین و محدود

لَکَّه لَکَّه (lakah lakah ): جا به جا

لَگَنچَه (laganchah ): لگنچه

لَلَه ( lalah): قطعه نی سوراخ دار که در گهواره لای پای نوزاد قرار می دهند تا ادرارش به کنیف ریزد.

لَم (lam ): بی حس، فلج، تکه

لِم (lem ): روش کار

لَم بِدائَن ( lam beda an): تکیه دادن، به طور مایل نشستن

لَمبُر (lambor ): تکان اجسام منعطف بلند مانند چوب و لوله و نظایر آن

لَمبُر بَزوئَن (lambor bazooan ): تکان خوردن

لَمپَر (lampar ): موج و تکان مایعات درون ظرف و بیرون ریختن مایع از ظرف

لَمپَر بَزوئَن (lampar bazooan ): تکان خوردن مابعات یا ظرفی که داخل آن مایع ریخته شده است.

لَمس (lams ): بدون حس و حرکت، فلج

لَمس بَویئَن ( lams bavian): فلج شدن

لَن تَرونی (lan tarooni ): کنایه از پاسخ نامساعد در برابر سوال ناشایست.

لَندِهور (landehoor ): آدم دراز و بیکاره

لَنگ بَویئَن ( lang bavian): لنگ شدن، شل شدن، معطل شدن

لُنگ بینگوئَن ( long bingooan): لنگ انداختن، کنایه از تسلیم شدن

لِنگَر (lengar ): لنگر، توازن

لِنگَر کُردَن (lengar kordan ): با قرار دادن وزنه یا ستگ یا باری اظافه در یک سمت بار چارپایان برای متوازن کردن بار نامتوازن

لِنگ ظُهر ( leng zoohr): هنگام ظهر، کنایه از دیر شدن کاری که باید در صبح زود انجام می شد.

لَنگ کُردَن (lang kordan ): معطل کردن، کار را تعطیل یا با تاخیر مواجه کردن

لَنگون لَنگون ( langoon langoon) :‌ لنگان لنگان

لِنگَه (lengah ): لنگه

لِنگَه به لِنگَه (lengeh be lengeh ): لنگه به لنگه

لو (loo ): لگد، لب، حاسیه، قله کوه، گرده کوه، لبه بام

لَواسون (lavasoon ): لواسان

لِواشَگ ( levashag): لواشک

لو بِدائَن (loo beda an ): لو دادن، فاش کردن

لو بَزوئَن (loo bazooan ): لگد زدن

لو بینگوئَن (loo bingooan ): لگد انداختن، لگد کردن

لوسَر (loosar ): نام محلی در شمال غربی میگون بالای پسبند

لوسّی (loossi ): لبه بام

لوسّی تُک (loossi tok ): لبه بام

لوشَه (looshah ): لب

لولَه (loolah ): لوله

لو مال کُردَن (loo mal kordan ): لگد مال کردن

لونَه (loonah ): لانه، نوعی سنگ سیاه و تخت که معدن آن در مُسُلُم ابتدای جاده میگون است.

لو وازی ( loo vazi): نوعی بازی قدیمی که به صورت گروهی و دونفره با لگد به یکدیگر حمله می کردند.

لِه بَویئَن (leh bavian ): له شدن

لَهجَه (lahjah ): لهجه

لَه لَه بَزوئَن (lah lah bazooan ): نفس زدن مداوم در هوای گرم بر اثر تشنگی، کنایه از بی تابی کردن برای خوردن یا به دست آوردن چیزی

لِه و لَوَردَه (leh o lavardah ): کنایه از سخت کتک خوردن و صدمه دیدن

لیاس (lias ): ریواس

لیتَه (litah ): لیته

لیچار (lichar ): سخن یاوه و متلک

لیز بَخوردَن (liz bakhordan ): سر خوردن، لغزیدن

لیش بینگوئَن (lish bingooan ): آب پس دادن زخم، گندیدن و آب پس انداختن میوه ها و سبزی ها و نظایر آن

لیش هاکِتَن (lish haketan ): گندیده و آب انداخته شده

لیفا ( lifa): ابزاری همانند شنکش در انواع چوبی و فلزی با سه شاخه بلند که برای باد دادن گندم خرمن شده استفاده می شود.

لیفَه (lifah ): لیفه، جای بند شلوار

لیفَه تُمبون (lifah tomboon ): لیفه تنبان و شلوار 

---------------------    

فرهنگ لغات میگونی(م)

ما ( ): ماده

مات بَزَه ( māt bazah): مات زده

مات بَمونِستَن (māt bamunestan ): مات و مبهوت ماندن

ماچ (māch ): بوسه

ماچَه (māchah ): ماده چارپایان بویژه الاغ

ماچِه خَر (mācheh khar ): الاغ ماده

ماچِه سَگ (mācheh sag ): سگ ماده

ماچِه وِرگ (mācheh verg ): گرگ ماده

مادَر زایی (mādar zāyi ): مادر زادی

مادیون (mādiun ): مادیان، اسب ماده

مار (mār ): مادر

مار زا (mar za): مادر زاده، فرزند مادر

ماس (mās ): ماست

ماس چِه کیسِه کُردَه (mās che kiseh kordah ): کنایه از جاخوردن و ترسیدن

ماس مالی (mas mali ): سر سری انجام دادن کارها

ماسورَه (māsurah ): قطعه نی کوچکی که نخ چرخ را به دور آن بپیچند.

ماشَگ ( māshag): ماش

ماشَگ پولو (māshag pulu ): پلویی که با ماش بپزند.

ماشَه (māshah ): ماشه

ماعاف (mā āf): معاف

مال (māl ): حیوان بارکش، چارپایان، ثروت

مال دار (maldar): گاو دار

مالِش بِدائَن (mālesh bedā an ): مالش دادن

مالَه (mālah ): ماله

مالَه بَکِشیئَن (māleh bakeshian ): ماله کشیدن، صاف و تخت کردن

ماماک (māmāk ): کفشدوزک

ماماک پَر بِدائَن (māmāk par bedā an ): تعیین جنسیت فرزند با پراندن کفشدوزک قبل از تولد نوزاد.کفشدوزک را روی شکم زن باردار قرار داده و با جمله" ماماک ماماک پَر پَر: کفشدوزک را وادار به پرواز می کنند. اگر کفشدوزک از سمت راست حرکت کند،فرزند را پسر دانسته و اگر از سمت چپ حرکت کند فرزند را دختر می دانند.

مامِلَه ( māmelah): معامله، کنایه ازآلت مرد

مانِه بَویئَن ( māneh bavian): مانع شدن

ماه بَیتَن (māh baytan ): ماه گرفتن

ماه دیم (mahdim): مه رو

ماهار (māhār ): مهار

ماهر (māhr ): مار

ماهر بَزوئَن ( māhr bazuan): مار گزیدن

ماهوَنَه ( māhunah): ماهانه

ماهیچَه (māhichah ): ماهیچه

مائَگ (mā ak ) نخستین شیر پس از زایمان

مائَگ نَخورد ( māak nakhord): کنایه از فردی کم توان و ضعیف

مایِنَه ( māyenah): معاینه

مایَه بَزوئَن (māyah bazuan ): مایه زدن

مایَه به مایَه (mayah be māyah ): تجارت بی سود و زیان، فروش کالا به قیمت خرید

مایَه پنیر (māyah panir ): مایه پنیر

مایَه کاری (māyah kari ): مایه به مایه، معامله بدون هیچ سودی

مایِه ماس ( māyeh mas): ماستی که برای درست کردن ماست به شیر می زنند.

مایَه(māayah): مایه، آن چه برای ساختن ماست و پنیر به شیر بیفزایند تا آن را تخمیر کند.هر نوع مخمر مانند خمیر ترش برای ساختن خمیر نان، اصل هر چیزی، سرمایه

مُبارَکا (mobārakā ): مبارکی، مبارک باد، مبارک

مِتخال (metkhāl ): متقال، نوعی پارچه

مُتِکا (motekā ): بالش، متکا

مَتِلَگ (matelag): متلک

مَتِلَگ بوتَن (matelag butan ): متلک گفتن

مَتَه (matah ): مته

مِث (mes ): مثل

مِثقال (mesӯāl ): وزنی برابر با چهار نخود

مَثَل بَزوئَن (masal bazuan ): مثل زدن

مِجال (mejāl ): فرصت

مِجال بِدائَن (mejāl bedā an ): فرصت دادن

مَجَر (majar ): معجر، نرده چوبی مقابل ایوان یا کنار پله

مُجَسِّمَه (mojassamah ): مجسمه

مَجومَه (majumah ): مجمعه، سینی بزرگ

مَجیز (majiz ): تملق

مُچ بَیتَن (moch baytan ): مچ گرفتن، هنگام خلافکاری کسی را گیر انداختن

مُچالَه (mochālah ): مچاله، درهم پیچیده و گلوله شده

مَچِّد (machched ): مسجد

مَچَل کُردَن (machal kordan ): دست انداختن

مَچیل (machil ): تخم مرغی که مرغ روی آن می خوابد تا تخم کند.

مَحَبَّت (mahabbat ): محبت

مَحرَمونَه (mahramunah ): محرمانه

مَحَک بَزوئَن (mahak bazuan ): آزمودن

مَحَل دَرِنگوئَن (mahal darenguan ): اعتنا کردن

مَحَل دِنِنگّوئَن (mahal denenguan ): بی اعتنایی کردن

مَحَلَّه (mahallah ): محله

مَخلَص کَلوم (makhlas kalum ): حرف آخر، خلاصه کلام

مَخمَصَه (makhmasah ): مخمصه

مَخمَلَگ (makhmalag ): مخملک، نوعی بیماری کودکان

مَد آقا (mad āӯā ): محمّد آقا

مَداد (madād ): مداد

مُدام (modām ): مداوم

مُدبَخت (modbakht ): مطبخ، آشپزخانه

مَدخان ( madkhān): محمّد خان

مِذاق (mezāӯ ): مذاق

مُرافَه ( morafah): مرافعه

مَرجی (marji ): عدس

مَرحَم (marham ): مَحرَم(محارم)

مُردَه تو (mordah tu ): تب خفیف دائمی

مُردَه شور (mordah sur ): مرده شوی

مُردَه، بَمِرد (mordah ): مرده

مَردونَه (mardunah ): مردانه، محکم

مَردیکَه ( mardikah): مر پست و حقیر

مَرز ( marz): بخش های جدا کننده مزارع یا کرت ها از هم، زمین شیب دار مزارع که معمولا در اثر تسطیح زمین در قسمت میانی در بخش های کناری و در مجاورت مزارع دیگران یا کوه و دره ایجاد شده است.

مَرزِ میون (marz miun ): بخشهای پیرامونی زمین که به دلیل شیب دار یا نامرغوب بودن رها شده و در آن درختان هرس نشده و خاردار وجود دارد.

مَرزَه (marzah ): نوعی سبزی خوراکی

مِرس (mers ): مس

مَرسَه (marsah ): مدرسه

مِرسی ( mersi): مسی

مَرشَک (marshak ): نام یکی از مکآن هایی در جنوب غربی میگون

مَرغُنَه (morӯonah ): تخم مرغ

مَرهَم، مَلهَم (marham ): دارویی که روی زخم می گذارند.

مِزاح ( mezāh): شوخی

مِزالَگ (mezālag ): نوعی سبزی کوهی با برگ های تخت و دایره شکل و گل های زرد که در اوایل بهار و بلافاصله با ذوب شدن برف ها در کوهستان می روید.

مَزرَعَه (mazra ah ): مزرعه

مِزمِزَه (mez mez ): مزمزه

مِزَّه (mezzah ): مزه

مِزِّه بِدائَن (mezzeh bedā an‌ ): مزه دادن

مِزِّه بَکُردَن (mezzeh bakordan ): مزه کردن

مُژدَه ( mojdah):‌مژده

مُژدَوا (mojdavā ): مجتبی

مِس مِس کُردَن (mes mes kordan ): فس فس کردن، دست دست کردن

مَست بَویئَن (mast bavian ): مست شدن، از خود بی خود شدن

مَست کُردَن (mast kordan ): مست کردن

مُستَراب (mostarāb ):‌ مستراح

مَسقَرَه ( masӯarah): مسخره

مَسقَرِه بَکُردَن (masӯarah bakordan ): مسخره کردن

مِسگَر (mesyar ): سفیدگر، سفید کننده مس

مُسُلُّم (mosollom ): نام مکانی در جنوب میگون دارای باغ و معدن سنگ تخت سیاه

مُسَلمون (mosalmun ): مسلمان

مَسئَلَه (masalah ): مسئله

مَش (mash ): مخفف مشهدی

مُشتُلُق (moshtoloӯ ): مژده، مژدگانی

مُشتُلُق بیاردَن (moshtoloӯ biārdan ): مژده آوردن

مُشتُلُق هائیتَن (moshtoloӯ hāeitan ): مژدگانی گرفتن

مُشتُلُق هِدائَن (moshtoloӯ hedā an ): مژدگانی دادن

مُشتُلُقونَه (moshtoloӯunah ) به عنوان مژدگانی

مَشخ، مَخش (mashkh ): مشق، تمرین

مَشَد (mashad ): مشهد

مَشد (mashd ): مرغوب، عالی، بی همتا، زیاد

مُشد (mosd ): مشت

مُشدِ مال بِدائَن ( moshdemāl bedā an): مشت و مال دادن

مَشدی ( mashdi): مشهدی، لوطی، جوانمرد

مَشغُل زَنبَه (mashӯol zanbah ): مشمول الزّمّه، مدیون

مَشغَلَه (mashyalah ): مشغله

مُشَمّاع (moshammāe ): مشمّع

مَصَّب (massab ): مذهب

مَصرَف کُردَن (masraf kordan ): مصرف کردن

مَطَّل (mattal ): معطل

مَطَّل بَویئَن (mattal bavian ): معطل شدن

مَطَّل کُردَن ( moatal kordan): معطل کردن

مَظِنَّه (mazenah ): گمان، نرخ روز کالا

مَظِنِّه کُردَن (mazenneh kordan ): بهای تقریبی کالا را پرسیدن

مُعالِجَه (moālejah ): معالجه

مُعامِلَه (moāmelah ): معامله، داد و ستد

مُعایِنَه (moāyenah): معاینه

مَعدَن سَنگ (madan sang): در سه فسمت میگون معدن سنگ وجود داشت. سنگ قرمز در شمال میگون نزدیک روستای جیرود(تنگه میگون) در قسمت شمال شرقی (زگا) و سنگ سیاه در جنوب میگون(مسلم) مورد بهره برداری قرار می گرفت. امروزه معادن دیگری هم اظافه شده است.

مَعرَکَه (maerakah ): معرکه

مَعرَکَه بَیتَن (maerakah baytan ):  معرکه گرفتن

مَعنی بِدائَن (mani bedāan): معنی دادن

مَغبون بَویئَن (maӯbun bavian ): مغبون شدن

مَغز حَروم (maӯz harum ): مغز حرام، مغز استخوان کمر حیوانات

مَقّاشَگ (moӯāshag ): موچین

مُقاطَه (moӯāteh ): مقاطعه

مُقاطِه بِدائَن (moӯāteh bedā an ): مقاطعه دادن

مُقایِسَه (moӯāyesah): مقایسه، سنجش

مَقبَرَه (maӯbarah ): گور، مقبره

مُقَدَّمَه (moӯaddamah ): مقدمه

مُقُر بیاردَن ( moӯor biārdan): اقرار گرفتن

مُقُر بیموئَن (moӯor bimuan ): اعتراف کردن

مَکَّه ای (makkaei ): حاجی، کسی که توان مالی حج رفتن را دارد.

مَگَس (magas ): زنبور عسل

مَگَسَگ (magasag ): حشره ریزی که بر روی برگ و گل و درخت پیدا می شود.

مَگَسی بَویئَن (magasi bavian ): عصبانی شدن، بد اخلاق شدن، رم کردن و وحشی شدن

مُلّا (mollā ): عالم شرعیات، باسواد

مُلّا باجی (mollā baji ): زن با سوادی که در مکتب خانه به کودکان آموزش می دهد.

مُلّا بَویئَن (mollāh bavian ): با سواد شدن

مُلّا خور بَویئَن (mollā khor bavian ): بالا کشیدن، گرفتن و پس ندادن

مِلاحِظَه (melāhezah): مشاهده، رعایت

مِلاقَه ( melāӯah): ملاقه، قاشق بزرگ

مَلَّق (mallaӯ ): معلق

مِلک ( melk): زمین مزروعی

مِمبَد (membad ): من بعد

مَمبَر، مَنبَر (mambar ): منبر

مَمَّد (mammad ): محمّد

مَمود (mamud): محمود

مَمدَلی، مَندَلی (mamdali ): محمّد علی

مَمَه (mamah ): پستان به زبان کودکان

مِن ( men): برابر با سه کیلو یا چهل سیر

مِن دیرگا اوردی (men dirgā urdi ): من در آوردی، از خود ساخته

مِن مِن کُردَن ( men men kordan): به کندی و نامفهوم سخن گفتن

مِنَّتدَرِنگوئَن ( mennat darenguan): منّت گذاشتن

مِنج (menj ): چیز سفید شده مانند نانی که سفت و خشک شود ، چوبی که هنوز خوب خشک و تُرد نشده است.

مَند (mand ): زمین یا نهر هموار و بدون شیب

مَند او (mandu ): آب راکد و بدون جریان

مَنداس (mandās ): آبی که در اثر شیب منفی و یا وجود مانع با سرعت کم و سطح مقطع زیاد در نهر یا زمین و کرت و مزرعه جاریست.

مَنظَرَه (manzarah ): منظره

مَنع بَویئَن (man bavian ): منع شدن

مَنع کُردَن (man kordan ): منع کردن

مَنفَعَت بِدائَن (manfa at beda an ): پول به نزول دادن

مَنگَنَه (mangenah ): منگنه

مَنگولَه (mangulah ): منگوله

مَنوچِر (manucher): منوچهر

مَه (mah ): مات و مبهوت

مَه بَویئَن (mah bavian ): مات و مبهوت شدن

مِهتی (mehti ): مهدی

مِهرَبون (mehrabun ): مهربان

مُهرَه ( mohrah): مهره

مَهریَه (mahriah ): مهریه

مُهلَت بِدائَن (mohlat beda an ): مهلت دادن

مِهمِون (mehmun ): میهمان

مِهمونی (mehmuni ): میهمانی

مَوال (mavāl ): مستراح

موجِز (mujez ): معجزه

مورون (murun ): موریانه

موس موس کُردَن (mus mus kordan ): چاپلوسی همراه با خفت کردن

موشَگ (mushag ): هواپیمای کاغذی برای کودکان

موقوم (moӯum): نام محلی در غرب میگون

موندِگار ( mundegar): ماندگار

می ( mi): مو

می نَزوئَن (mi nazuan ): مو نزدن، کاملاً شبیه هم بودن

میجَک (mijak ): مژه

میخ طَویلَه (mikh tavilah ): میخ بزرگ با حلقه ای در انتها

میخچَه (mikhchah ): میخچه

میدون (meydun ): میدان، زمین وسیع، مخفف میدان میوه و تره بار

میدون بِدائَن (meydun bedā an ): میدان دادن

میر غَضَب (mir ӯazab ): جلاد، دژخیم

میراب (mirābs ): محافظ و تقسیم کننده آب

میراث خور (mirās khor ): وارث

میرجی (mirji ): جعبه در دار، صندوقچه کوچک

میرزا ( mirzā): کلمه ای که قبل از اسم به معنای نویسنده و با سواد و بعد از اسم به معنای امیرزاده و شاهزاده می دهد. گاهی به صورت مخفف میرز بکار می رود.

میرکا ( mirkā): مهره های نیلی رنگ گلی و پلاستیکی که از آن برای گردنبند چارپایان استفاده می کنند.

میزون (mizun ): میزان، هماهنگ، سرحال، روبراه

میژَک، میجیک (mijak ): مژه

میش (mish ): گوسفند ماده

میشتَگ (mishtak ): یک مشت از هر چیزی مانند خاک یا بذر یا کود و نظایر آن ها

میشد اُسِّخون ( mishd ossexun): کنایه از فرد لاغر

میشد بَزوئَن ( mishd bazuan): مشت زدن

میشد کُردَن (mishd kordan ): مشت کردن

میشد میشد ( mishd mishd): مشت مشت، کنایه از مقدار زیاد

میشد وا بَویئَن (misd vā bavian ): مشت باز شدن

میشد، میشت (mishd ): مشت

میشکا (mishkā ): گنجشک

میک بَزوئَن (mik bazuan ): مکیدن

میگون (migun ): میگون، می مانند، یکی از شهرهای شمال شرقی تهران واقع در رودبارقصران

میگون نو (migun no ): نام مکانی در قسمت جنوب شرقی میگون

میلَه (milah ): میله

میلَه (milah ): میله

میلیجَه (milijah ): مورچه

میون ( miun): میان

میون بار ( miun bār): میان بار، بار کوچکی که در وسط بار اصلی قرار می دهند.

میون بُر (miun bor ): میان بر، راه نزدیکتر از راه اصلی ولی دشوارتر

میونجی (miunji ): میانجی، واسطه

میوندار (miundār ): میاندار، کسی که محور اساسی کارهاست.

میونَه ( miunah): میانه

میوَه (mivah ): میوه

والله علیم حکیم

سعید فهندژی سعدی

بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد