شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

خاطرات من و سربازی و جبهه (7)

حدود 17 ماه همراه با همسنگریانم از دزفول - اندیمشک -دشت عباس -عین خوش دالپری و- عین خوش - دهلران- موسیان- مهران واز آنجابه میمه - مورموری - صالح آباد - دره شهر و آبدانان و هرجایی که نیاز به خدمت بود، مشغول بودیم. 

  

هنگام خوردن ناهار جلوی سنگر اولی سمت راست مسلم فراهانی (اراکی) بعدی خودم و بعدی دانشپور

هفده ماه در یک موضع و در یک گردان و در یک سنگر، همراه با سربازان و درجه داران و افسرانی که به هم وابسته شده بودیم.هیچ حرفی نمانده بود که به یکدیگر نگفته باشیم. همه حرفهایمان تکراری شده بود.فکر می کردیم تا چه حرف و حدیث و خاطره  نگفته ای مانده تا در جمع بیان کنیم. هر حرفی را که شروع به صحبت می کردیم، همسنگریان ما بقی آن را ادامه می دادند.در بین دوستان تفکرات متفاوتی بود. اکثرا مذهبی بوده و به امام وانقلاب عشق می ورزیدند. بعضی ها تفکرات توده ای داشتند.بعضی ها هم از چریکهای فدایی خلق دفاع می کردند.جالب توجه در این بود که همه به راستی در یک سنگر و متحدانه و مخلصانه می جنگیدند.هیچگونه کم کاری و سستی در دفاع از سرزمین وجود نداشت. 

 

روزها با دوستان همسنگر به بحث و گفتگو می پرداختیم.آنهایی که مذهبی بودند نماز می خواندند و روزه می گرفتند. آنهایی که اعتقادات غیر مذهبی داشتند نمی خواندند.خیلی راحت زندگی می کردیم و هیچگونه مشکلی نداشتیم.یکی از همین افرادی که از همسنگریانم بود، تفکر توده ای داشت. کیانوری و احسان طبری را رهبران داخلی و شوروی سابق را الگوی سیاسی خودش قرار داده بود.اگر چه به نماز و روزه و عقاید ما اعتقاد نداشت، اما هیچگونه توهینی به ما نمی کرد.از نظر اخلاقی سرآمد گردان بود.بعضی از بچه ها حرکات زننده ای انجام می دادند.در طول هفده ماهی که من در کنار این فرد بودم، یک حرکت زشت از ایشان مشاهده نکردم.اهل قائمشهر مازندران بود.بعضی از بچه ها ، هنگام توزیع غذا دو سه بار به صف می ایستادند و غذا در یافت می کردند.ایشان اگر با یک غذا هم سیر نمی شد، به خودش اجازه نمی داد یک بار دیگر در صف بایستد و غذا در یافت کند.می گفت حق من همین یک ظرف است. 

  

اولین مرخصی از جبهه به تهران در اراک

اگر چه در ابتدای جنگ از نظر تدارکات مخصوصا آب و غذا سختیهای زیادی کشیده بودیم، اما به همت مردم بزرگوار انبوهی از هدایای مردمی به جبهه ها سرازیر شده بود.از نظر غذایی هیچگونه کمبودی احساس نمی کردیم.تخمه ، آجیل، نان، کنسرو، سیگار و غیره از جمله اقلامی بود که به وفور یافت می شد.مخصوصا در ایام سال نو بیش از پیش تدارک می شدیم.آشپزی برای ما آورده بودند که با همان امکانات آشپزخانه صحرایی، غذاهای مناسب و مجلسی تهیه می کرد.می گفت: من چندین سال آشپز کشتی تفریحی شاه بودم .بعضی از افراد سیگاری نبودند، اما توزیع سیگار باعث شد که بعضی ها در ابتدا بوکس بوکس سیگار می گرفتند و برای خانواده خودشان می فرستادند.پس از چندی خودشان هم به کشیدن سیگار روی آوردند. علیرغم همه این امکانات و وفور نعمت همین فردی که تفکر توده ای داشت، بیش از آنچه مورد نیازش بود بر نمی داشت. همین فرد روزی از یک مرخصی یک هفته ای استفاده و به قائمشهر می رود. پس از اتمام مرخصی بدون یک ساعت غیبت برمی گردد.پس از احوالپرسی از ایشان، پرسیدیم چه خبر؟در جواب ما گفت:خواهرم جزء مجاهدین خلق بود. او را اعدام کردندو نگذاشتند در قبرستان شهر دفن کنند.دایی من او را در حیاط منزل دفن کرد. پس از شنیدن این خبر ، بچه ها ناراحت شدند.من از این بابت رفتار ایشان را مورد ستایش قرار می دهم که علیرغم مشکلات اینچنینی که برایش بوجود آمد یک ساعتی هم غیبت نکرد. غیر از این هیچگونه رفتار غیر اخلاقی و یا توهین و حتی سستی در ادامه جنگ از ایشان ندیده بودیم. برای من خیلی عجیب بود. 

 

 

از راست سید تقی نبوی از مازندران و دانشپور

                                                  والله علیم حکیم

سعید فهندژی سعدی

بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد