شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

خاطرات من و سربازی و جبهه(4)

حرکت به سمت مهران

گردان کاتیوشا گروه 33 توپخانه پادگان جی تهران زیر مجموعه تیپ ۸۴ پیاده خرم آباد قرار گرفت.روز حرکت فرا رسید.تمامی ادوات جنگی از قبیل: کاتیوشا، ضد هوایی، آشپزخانه صحرایی، تانکرهای آب، کامیونهای مخصوص حمل موشک های کاتیوشا، جیپ های فرماندهی، مخابرات و تدارکات و غیره هر کدام به فاصله 50 متر در یک صف طویلی حدود دو کیلومتر جاده اصلی اندیمشک به اهواز را اشغال کرده بود.هر درجه دار به همراه دو سرباز در خودروهای نظامی سبک و سنگین قرار گرفتند.من به همراه قمی یکی از دوستان سربازم قرار بود که به همراه سر گروهبان ... با هم باشیم.در آخرین لحظه و قبل از حرکت اسم مرا به عنوان نیروی مخابرات فرماندهی معرفی کرده بودند.من از این پست ناراضی بودم.کیسه انفرادی را داخل ماشین مخابرات قرار داده و خودم سوار ماشین سر گروهبان قلندر محسنی شده بودم. 

  

محمد نژاد - علی مهدیقلی - سرگروهبان محسنی - سیدتقی نبوی - عامری -مختار سراجی

من این سرگروهبان را که بچه کرمان بود خیلی دوست داشتم. در تمام مدت جبهه در کنار هم بودیم. شنیدم که بعد ها به فیض شهادت نائل آمد. روحش شاد و یادش گرامی باد  

حرکت گردان ما در جاده اندیمشک به اهواز از یک هیبت مضاعفی برخوردار بود. من تا آن زمان گردان خودمان را یک جا ندیده بودم.جمعیت زیادی در اطراف جاده ایستاده بودند و ما را تشویق می کردند.ما هم به خودمان می بالیدیم و احساس غرور می کردیم.پس از اینکه مقداری از جاده اهواز را طی کردیم، به یک سه راهی رسیدیم و گردان به سمت راست حرکت کرد.این جاده مستقیم به دهلران و مهران و از آنجا به صالح آباد وایلام و گیلان غرب منتهی می شد.بیشتر افراد اولین باری بود که قدم در این جاده می گذاشتند.بعد از گذشت چند کیلومتر جاده پهن تر شده بود.می گفتند: اینجا باند اضطراری هواپیما است.آنقدر این جاده را ادامه دادیم تا خورشید در بالای سر ما قرار گرفت.هنگام ظهر فرمانده دستور ایستادن داد.قرار شد در آن محل یک ساعتی را برای نماز و ناهار توقف کنیم. 

  

مختار سراجی - امیر مسعود رامین -مسلم فراهانی

فرمانده دسته جناب سروان صادقی تبار فردی لاغر اندام و قد کوتاهی داشت.از پادگان جی فرماندهی دسته ما را به عهده داشت.زیاد جیغ می زد و داد و بیداد می کرد.پس از توقف به ما دستور دادند که با بیل و کلنگ انفرادی ،سنگرهای انفرادی درست کنیم.اکثر بچه ها سنگر انفرادی تهیه نکردند و در زیر سایه ماشین به استراحت پرداختند.من و قمی و سرگروهبان ... هم کامیون نظامی خودمان را پارک کرده و در زیر سایه آن دراز کشیدیم و منتظر بودیم تا تدارکات برای ما غذا بیاورد.در همین هنگام چند تا از هواپیما ها بالای سر ما قرار گرفتند. ما فکر کردیم که اینها فانتومهای ایرانی هستند که برای تشویق ما به پرواز در آمدند.بچه ها به همراه فرماندهان و درجه داران هورا می کشیدند و دستها را بالا برده و تکان می دادند. بعضی ها هم روی کاپوت و سقف ماشینهایی که پر از موشک کاتیوشا بود رفته و از آنجا دست تکان می دادند.هواپیماها حدود 500 متر که از ما فاصله گرفتند یک راکتی را به طرف زمین پرتاب کرده بودند.صدای مهیب انفجار راکت همه را به وحشت انداخته بود.رنگ به رخساره کسی نمانده بود.خوشبختانه محل پرتاب راکت با ما حدود 500 متر فاصله داشت و هیچگونه اتفاقی برای گردان ما بوجود نیامد. اگر این راکت به یکی از ماشینهای حامل مهمات اصابت می کرد، جهنمی از آتش ایجاد می شد.همین فرمانده که تا چند لحظه قبل هورا می کشید به یکباره 180 درجه برگشت و با داد و بیداد می گفت: نگفتم سنگر بگیرید؟ نگفتم اینها میگهای عراقی است؟ اکثر فرماندهان ما هیچگونه شناختی از هواپیما ها و نظام جنگی نداشتند.تقصیری هم نداشتند. چون جنگ ناخواسته بود وهیچگونه آمادگی برای جنگ نداشتیم.این صدای انفجار ، اولین صدای جنگی دشمن بود که تا آن زمان شنیده بودیم.بعضی ها می گفتند که اینها میگهای عراقی بودند که پس از بمباران فرودگاهها از جمله فرودگاه تهران قصد برگشتن به موضع خودشان را داشتند . آنها تمامی راکتهای خود را پرتاب کرده و تخلیه شده بودند. وگرنه بر می گشتند و مجددا به ما حمله می کردند. 

  

مختار سراجی - کامبیز دانشپور -

گردان بدون خوردن غذا به دستور فرمانده به حرکت خود ادامه داد.اینبار سرعت ماشینها بیشتر شده بود.ما دهلران را پشت سر گذاشتیم و به 20 کیلومتری مهران رسیدیم.عراقی ها مهران را تصرف کرده بودند.مجبور شدیم در 20 کیلومتری مهران موضع بگیریم.ساعت از نیمه شب گذشته بود که به این محل رسیدیم.هوا بسیار تاریک بود.چراغها خاموش و ده متری دیده نمی شد.موقعیت موضع برای ما نا آشنا بود.سرگروهبان ...به من و قمی گفت : شما اینجا بمانید تا من بروم آشپزخانه را پیدا کنم و برایتان غذا بیاورم.من و قمی از شدت گرسنگی و خستگی به قسمت بار کامیون رفتیم و دراز کشیدیم.حدود یک ساعت بعد سرگروهبان ... به سمت ماشین آمد و ما را صدا زد.هر چه صدا می زد ، ما جواب نمی دادیم.صدای سر گروهبان بلند تر شد.وقتی متوجه شد که ما در پشت ماشین دراز کشیدیم، با عصبانیت به ما گفت:اینجا خونه خاله نیست. اینجا جبهه است. هر لحظه امکان دارد چریکهای دشمن به ما حمله کند.تا اسم چریک را شنیدیم، لرزه ای بر اندام ما مستولی شد.خواب از چشمان ما پرید.من و قمی بلند شدیم و با یک ظرف برنج سفیدی که سر گروهبان آورده بود مقداری غذا خوردیم. سپس در آن تاریکی به دنبال سنگ می گشتیم تا برای خودمان سنگر انفرادی بسازیم.پس از چندی گشتن ، دو تا سنگ به اندازه یک کدو حلوایی پیدا کردیم و جلوی ماشین قرار داده و تفنگ خودمان را از ضامن خارج کرده و گلنگدن کشیده و پشت این به اصطلاح سنگر دراز کشیده و انگشت خود را روی ماشه قرار داده بودیم.اگر در آن تاریکی هر جنبنده ای که به فاصله دو متری خودمان قرار می گرفت ، به رگبار می بستیم.یکی دو ساعتی من و قمی بیدار بودیم و نگهبانی می دادیم.از شدت خستگی خمیازه می کشیدیم.اما سعی می کردیم تا مژه هایمان به هم نخورد.بالاخره با مشورت قمی به این نتیجه رسیدیم که دو ساعت قمی بخوابد و من نگهبانی بدهم و دو ساعت من بخوابم و قمی نگهبانی بدهد.نگهبانی اول نوبت من شد. قمی در کنار من داخل کیسه خواب خوابید.بعد از دوساعت قمی را بیدار کردم و اسلحه را به دستش دادم که ایشان نگهبانی بدهد و من بخوابم.قمی از کیسه خواب بیرون نیامد و درون کیسه درازکش در خواب و بیداری نگهبانی می داد.من کیسه انفرادی را داخل ماشین مخابرات جا گذاشته بودم، به امید اینکه قمی از کیسه خواب بیرون بیاید و من درون کیسه بخوابم عملی نشد. تا صبح از سرما خوابم نمی برد. 

  

مسلم فراهانی - سید تقی نبوی - مختار سراجی

خلاصه آن شب را به همین طریق به صبح رساندیم.با روشن شدن هوا تازه متوجه شدیم که در کجای این جهان ایستاده ایم.کنار موضع ما یک تپه ای رو به مهران بود.بچه ها در دامنه این تپه اقدام به ساخت سنگرهای انفرادی و بعضا دسته جمعی کرده بودند.انگاری جلوی ما هیچگونه نیروهای خودی نبود.ترتیب جنگیدن باید به گونه ای باشد که ابتدا نیروهای دیده بان و پشت سر آنها نیروهای پیاده و تک تیر انداز و آرپی چی زنها و پس از آنها توپخانه سبک و در انتها توپخانه نیمه سنگین و سنگین قرار گیرد.برد کاتیوشا 20 کیلومتر است.باید بین توپخانه سبک و سنگین قرار گیرد.ما با توجه به اینکه در جلوی ما هیچگونه نیرویی نبود، سر لوله ها را به سمت پایین می آوردیم و فاصله 6 کیلومتری را هدف قرار می دادیم.این کار برای کاتیوشا خطرناک بود.چاره ای جز این کار نداشتیم.حدود 20 روزی ما در این موضع قرار داشتیم.روزها کاتیوشا ها را مسلح کرده و چند کیلومتری به سمت مهران جلو رفته و از آنجا شلیک می کردیم.روزی به ما اطلاع دادند که عراقیها جاده سرتاسری پل کرخه تا نزدیکیهای دهلران را تصرف کردند. با این وضعیت ما در محاصره قرار گرفتیم.به دلیل همین محاصره هیچگونه تدارکاتی به موضع ما نمی رسید.آب و مواد غذایی را جیره بندی کردند.نانها آنقدر در انبار می ماند تا کپک می زد. نان کپک زده زیاد خوردیم.روزی یک قمقمه آب به ما می دادند.ما از این آب فقط برای خوردن استفاده می کردیم.برای شستن سر و صورت و وضو آب نداشتیم.بچه ها برای طهارت از سنگ استفاده می کردند.سنگهای آنجا هم تیز و صخره ای بود.طهارت با سنگهای تیز و بران و زخمهای حاصل از آن باعث می شد که بچه ها نتوانند روی باسن خود بنشینند.سر گروهبان مسوول تدارکات مردی بد رفتار و خشن بود. بچه ها هر چه التماس می کردند تا تکه نانی و یا آبی به آنها بدهد ، اما او هیچ توجهی به بچه ها نمی کرد. بچه ها از دست او خیلی عصبانی بودند.روزی همین فرد بین دو ماشینی ایستاده بود وبه راننده ماشین جلویی فرمان می داد تا ماشین را به عقب بیاورد. حواسش به ماشین عقبی نبود. به همین دلیل بین دو ماشین پرس می شود.کمرش آسیب می بیند ، اما شدت آن زیاد نبود.البته نباید اینگونه باشد ولی بعضی از بچه ها که از ایشان ناراحت بودند، خوشحال شدند.شبی هنگام نگهبانی با یکی از بچه های مشهد در گیر شدم.در گیری ما به حدی بالا گرفت که با قنداق تفنگ به یکدیگر ضربه می زدیم.در همین موقع سر گروهبان... به نزد ما آمد و گفت: بچه ها وسایلتان را جمع کنید. می خواهیم عقب نشینی کنیم. 

 

 

امیر مسعود رامین - سرگروهبان ... - صفر علی توکلی - م سراجی

شعری که از غنیمت جنگی بدست آمد.

به گهواره مادر چو شیرم بداد

                  به دستم یکی نیزه و تیر داد

                               که سرباز جانباز ایران شوم

                                             نگهدار مرز دلیران شوم

                                                والله علیم حکیم

سعید فهندژی سعدی

بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد