ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
ماه من...
دلم خوش بود غروب که می شد مثل ماه بالای سرم می ایستادی و زل می زدی تو چشام و یه چیزهایی زمزمه می کردی و من نمی فهمیدم ،
اما وقتی لبهاتو غنچه می کردی می فهمیدم که هنوز هم در گوشه ای از کره خاکی تو جایی برای فرود دارم .
من هم در زیر پرتو نورت به تو می نگریستم ودردل غوغایی داشتم ، و سعی می کردم با ایماء واشاره بهت بگم. چند روزی است که به انتظارغروب می نشینم ، اما ازماه گردون من خبری نیست. نمی دانم در گردش منظومه خللی ایجاد گردید ویا از مدار منظومه خارج شدی .
من ازپلکان نردبانی شکل نیمه شکسته به زحمت بالا می آیم تا در پشت بام خانه ام هیبت رعنای تو را ببینم ، اما انگاری پرده های ابر ما نندت را کنار نمی زنی تارخ زیبای تو را ببینم، و یا آنقدرسنگین شده ای که مبلمان خانه ات اجازه نمی دهند به سختی از تو دل بکنند، و یا اینکه خاطر ما ازنظرت محو شده است .
لااقل رسم ورسومات همسایگی را بجای آور . سلام که نمی کنی هیچ ، سلام ما را هم بی پاسخ می گذاری و به سرعت از کنارم عبور می کنی، نکنه روزی وسط خیابان دست به کاری بزنم و بچه های محل بی خبر از همه چیز فکرهای بدی بکنند و شهره شهر شوم .
ماه من مثل همیشه طلوع کن، روزه هایم را با ساعت هلالی ات تنظیم کن .