شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

فرهنگ عامه مردم میگون

فرهنگ عامه مردم میگون

     مردم میگون سفید پوست در برخی از خانوارها بور، چشم آبی و سبزه هم دیده می شوند. عموما با هوش و با استعداد و مردم زحمتکش و مهربان و دلسوز و میهمان نواز هستند. اگر محبتی در حق شان شود محال است آن را بی پاسخ بگذارند. در چهار محل میگون یک اختلافات سلیقه ای و نوع برخورد با افراد هم دیده می شود. اکثر افراد سالم متولد می شوند. در گذشته تعداد معدودی از افراد دچار بیماری صرع،عقب ماندگی ذهنی و ناقص العضو به دنیا آمده بودند. امروزه با وجود بهداشت و مراقبت های اولیه این مشکل تا صد در صد برطرف شد.

     مردم میگون برای حفظ آبروی شان بسیار اهمیت قائلند و برای حق نان و نمک احترام قائلند و احترام خاصی نسبت به افراد مسن و بزرگتر از خود دارند. تمام عقد ها در اینجا عقد دائم است و ازدواج بین جوانان بسیارمتداول است. به ندرت چند زنی دیده می شود و عموماً چون از فامیل و هم طایفه و هم محلی همسر انتخاب می کنند به همان زن اول بسنده می کنند و به همسرانشان نهایت احترام و علاقه دیده می شود. طلاق در میگون کمتر اتفاق می افتد. در مجموع مردمی شاد، سرزنده، باتقوی و باحیا هستند.

آداب و سنن

تولد : وقتی کودکی متولد می شود موارد ذیل انجام می گیرد:

شستشو و غسل نوزاد

زدن ناف نوزاد  

خواندن اذان و اقامه در گوش های راست و چپ نوزاد

قنداق کردن

قبل از این که کودک به دو روز برسد اسم برایش انتخاب می کردند. امروزه با وجود پیش بینی کردن دختر و پسر، برخی قبل تولد هم ب نامگذاری می کنند.

اغلب نام گذاری به عهده پدربزرگ و مادر بزرگ بود، اما در حال حاضر بیشتر پدر و مادر کودک نام کودک خود را انتخاب می کنند. در گذشته نام ها بیشتر با نام پیامبران و  ائمه ی معصومین (ص) و بانوان مقدس اسلامی انتخاب می شد. برای مردان همانند: ذوالفعلی، قاسم، یدالله، عظیم، امیر، مومن، علی، محمد، حسین، حسن، باقر، کاظم،امین، جعفر، ماشاءالله، احمد، عیسی، جواد، صادق علی، نوروز،صدرالله، مهدی، اکبر، نظر، میرزا آقا، تقی، رضا، نقی، و بعدها اسم های شاهنامه ای و اساطیر ایران زمین همانند: داریوش، کوروش، سهراب، کیومرث، فریدون، فریبرز، فرخ، فرشاد، فرهاد، فرامرز، و امروزه نام هایی همانند: رامین، سامان، دانیال، و امیرعلی، امیر حسین، امیر محمد، و برای دختران نام هایی همچون: بلقیس، خاتون، رقیه، سکینه، زینب، عذرا، هاجر، فاطمه، کبری، و بعدها نام هایی همچون: فرشته، زیبا، فرزانه، فرانک، سارا، و در ادامه نام هایی همچون: هلیا، هانا، هستی،

ایام و اعیاد نقش زیادی در نام گذاری داشتند. اگر کسی در عید قربان به دنیا می آمد، اگر پسر بود اسم او را قربان می گذاشتند و اگر در ایام حج به دنیا می آمد او را حاجی نامگذاری می کردند.

ده روز بعد از تولد نوزاد را به حمام می برند و به حمامی سور می دادند. امروزه این کار در حمام های منازل انجام می شود.

باورها

شب هنگام زیر درخت گردو نمی رفتند و حتی نمی خوابیدند. معتقد بودند که دال (موجود افسانه ای) به آن ها نزدیک می شود و آن ها دچار بیماری صرع می شوند.

عدد سه، هفت، سیزده را نحس می دانستند. هرگاه در هر موردی به سه ختم می شد مثلاً اگر کسی می خواست چیزی تعارف کند و سه مورد بود می گفتند یکی دیگر هم به آن اضافه کن وگرنه مارتی سینَه رِ گو زندَه (یعنی یکی دیگه هم به آن اضافه کن تا از عدد سه خارج شود وگرنه سینه ی مادرت را گاو با شاخ می زند)

در سر سفره کوچکترها حق نداشتند قبل از بزرگتر ها دست به غذا بزنند. باید اول بزرگتر مجلس شروع به خوردن غذا می کرد و بعد بقیه از غذا تناول می کردند.

برای دوری از چشم نظر مهره های آبی (میرکا) و یا نعل اسب و الاغ را در زیر سقف های خانه آویزان می کردند. بعدها دعانویسی در اوشان پیدا شده بود که برای نذر و نیاز به او مراجعه می کردند و دعاهایی در رقعه های کوچک نوشته و داخل پارچه ای می دوختند و در گهواره ی بچه و یا گردن کودک خود آویزان می کردند. بعدها مم یکاد (او یکاد) را در ستون خانه های خود آویزان می کردند.

اگر کسی هنگام ورود به خانه کفش هایش را روی هم قرار می داد می گفتند خوب نیست.

اگر داخل باقی مانده ی چای تفاله ی چای قرار بگیرد می گفتند میهمانی خواهد آمد. 

میهمان را حبیب خدا می دانستند و با ورود میهمان به منزل خوشحال می شدند.

فحش ها

الهی بوری خَوَرِت بِیئِه (الهی بروی و خبر مرگت بیاید)

پار پارِه گِرِس، تیکِه پارِه گِرِس (تیکه پاره شده)

زال مَمَد (زال محمد)

نَدَر کوجَه ای (معلوم نیست مال کجایی) معمولاً به غریبه ها می گویند.

شیرمِه حِلالِت نَکُمَه (شیرم را حلالت نمی کنم) این نفرین مادرها به بچه های ناخلفشان است.

غول عَلی (غول علی) به کسی که دست و پا چلفتی است می گویند.

باباشِه گُم بَکُردَه (بابایش را گم کرد) در مورد کسی که خیلی قیافه می گیرد.

الهی لال بَمونی (الهی لال بشوی) در مورد کسی که زیاده از حد حرف می زند و یا هرزه گو است.

کین دیار (برهنه)

یارو رِ دِه راه نِدانَه کَدخُدایی سراغِه گیتَه (یارو را به ده راه نمی دادند سراغ کدخدا را می گرفت)

مِن کِه گویَم تو نِشنویی جیردَنگ قُلی جوردَنگ قُلی(من هر چه می گویم تو گوش شنوایی نداری پس هر چه خواهد بشود)

سید مُرسلین بَکوشِت (سید میرسلیم (امامزاده ی محل) تو را بکشد.

گُهَم ریشِت (گُه من به ریشت)

کین سَرواهِشت (به کسی می گویند که چیزی را گم می کند)

گُهِت گیسَم (گُه تو تو گیسم) بیشتر فحش خانم ها بود.

کین سَر صورَت (سر و تهش مثل هم می ماند، بی ریخت و قیافه)

بالاخره متوجه نشدیم چرا این استاندار رفت و دیگری آمد

اگر چه خیلی از چیزها را همگان متوجه نمی شوند، اما در لابلای عصاره های بدبختی و خوشبختی این مردم هستند که در مرحله ی اول متوجه مدیران کارآمد خواهند شد. مدیران استان فارس قبل از آن که در فکر همدلی و همگامی و همسویی در پیشبر اهداف بلند ترقی و توسعه باشند، بیشتر به فکر این هستند که چگونه این مدیر را بردارند و آن دیگری را جایگزین کنند. شاید این مدیر خواسته های یک طیف و یا یک جناحی را برآورده نمی کند. بیش از آن که به فکر گروهبندی و جناحی باشیم باید در فکر کار و تلاش و توسعه باشیم. به همان میزان که جمعیت رشد دارد جغرافیای انسانی و طبیعی هم باید رشد پیدا کند. اینطور نباشد که استان ها و شهرستان های همجوار ما در رشد و سازندگی بسر ببرند و ما در فکر عمود و افقی کردن مدیران باشیم. این قضیه فقط مال امروز نیست بلکه از گذشته های دور و نزدیک هم شاهد بودیم که برخی از عوامل پیدا و پنهان همواره در فکر ایجاد تشنج و بلوا بوده و هستند. تا یک مدیری بخواهد استان را بشناسد و دست به کار شود توسط عده ای مورد هجمه های انتقادی قرار می گیرد و باید بساط خودش را جمع کند و برود. بیاییم با مدیرانی که انتخاب می شوند و با نظام مشکل ندارند دست دوستی بدهیم و به جای جلوبینی آن دوردست ها را ببینیم و بیشتر از آن که حرف بزنیم در عمل ثابت کنیم که ما هم می توانیم.

شعر در بدری از جناب استاد اسدالله فهندژ سعدی

از مردم دنیا ددری یاد گرفتم  

از بی پدران بی پدری یاد گرفتم


نیکویی و خوبی که مرا یاد ندادند


فحش و لگد و کره خری یاد گرفتم


همسایه ی دزد بغلی کرد مرادزد


از آنطرفی حیله گری یاد گرفتم


قومی به سرو کله ی هم بسکه پریدند


خوی و منش جانوری یاد گرفتم


از بسکه بکردند به من ظلم مضاعف


ظالم شده بیدادگری یاد گرفتم


با تبصره گفتند که هر مال حلال است


قانون بچاپ و ببری یاد گرفتم


در پای دو تا چشم و دوتا گوش و دو ابرو


آواره گی و  دربدری یاد گرفتم


یک عمر برای زن و یا بچه دویدم


تا اینکه فقط باربری یاد گرفتم


از بس جگرم خون شده از مردم دنیا


چندیست که شغل جگری یاد گرفتم


هر شخص که آمد هدفش کیسه ی خود بود


من هم ز خدا بی خبری یاد گرفتم


از قافله ای را که بود اکثرشان دزد


تا گشنه نمیرم  هنری یاد گرفتم