شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

احمدی نژاد را خیلی دوست داریم ، اما چه کنیم که ولایتی هستیم!

چندی پیش در مجلس احمدی نژاد در تکمیل سخنرانی خود، مجلس گفتگوی فاضل لاریجانی  با سعید مرتضوی که ضبط شده بود را در پرده ی مجلس به نمایش گذاشت. البته اگر من  جای ایشان بودم همچون دیگر کارهایم هماندم مشتی به دهانش می زدم و دست دزد و  چپاولگران به بیت المال را قطع می کردم. باید به احمدی نژاد گفت: برادر، امروزه  در بازار معادلات و معاملات اقتصادی و حتی فرهنگی و اجتماعی چشم ها و گوش های ما چیزهایی را می بینند و می شنوند که دیگر جایی از بدن ما سالم نمانده تا با همه ی این گونه موارد برخورد کنیم. روزگاری من و دوستانم هم مثل تو غیرتمان به جوش می آمد و با تمامی اینگونه افراد که مخل امنیت جامعه می شدند برخورد زبانی، قهری و حتی فیزیکی انجام می دادیم، اما مردم به گونه ای برداشت می کردند و فکر می کردند ما مشکل روحی و روانی داریم. به طوری که در برخی از مقاطع ما بازداشت هم می شدیم. یکباره به خود آمدیم که جوانی را از دست داده و فرصت طلبان با ورود به بازارهای اقتصادی خودشان را به رتبه های بالای اقتصادی کشانده و ما هنوز در کوچه و پس کوچه دنبال دزد خانه حاج حجت می گردیم و از نظر اقتصادی هم مفلوک ترین جایگاه را در جامعه پیدا کردیم. در ابتدای دوره ی ریاست جمهوری خاتمی ما را به مدت یک ماه به مشهد مقدس بردند و در آنجا قضات، نیروهای آگاهی و مسوولان امر به معروف و نهی از منکر برای ما سخنرانی می کردند. یک مورد از سخنرانی که در قالب نصیحت بود اینگونه به ما گفته شد و من هم تا آخر عمر از یادم نخواهد رفت. گفته بودند:  اگر مورد منکراتی در حین عمل انجام شده آن هم با چشم عینی مشاهده کردید باید دو نفر شاهد هم پیدا کنید و با یک طناب دور تا دور کمر آن ها را ببندید و همینطور بیاورید روی میز قاضی بگذارید و  تا سه ماه هر ماه یک بار هر سه شاهد باید رو در روی قاضی بیاستند و مشاهدات خودشان را بیان کنند. به طریقی که یک کلمه با کلماتی که قبلاً بیان شده مغایرت نداشته باشد. به نوعی به ما با زبان بی زبانی می گفتند: که اگر چنین مورد هایی هم مشاهده کردید شتر دیدید ندیدید.! یکی دیگر از داستان هایی که برای ما می گفتند این بود که در صدر اسلام زنی زنا کرد و این موضوع را به رسول گرامی اسلام بیان داشت و گفت: مرا در این دنیا حد جاری کنید که من طاقت جزای آخرت را ندارم. حضرت به ایشان گفت: برو چهار ماه دیگر بیا. زن رفت و چهار ماه دیگر مراجعه کرد و گفت: یا رسول الله آمدم تا حدم را جاری سازید. حضرت چون فهمید او باردار است گفت برو وقتی بچه به دنیا آمد بیایید. زن رفت و پس از تولد بچه مجدداً به پیامبر رجوع کرد و از ایشان خواسته بود تا حدش را در این دنیا جاری سازد که تحمل مجازات در آخرت را ندارد. رسول گر امی اسلام به ایشان فرمود: که برود و دو سال دیگر بیاید تا بچه شیرش را کامل بخورد. زن رفت و پس از دو سال برگشت. چون رسول گرامی اسلام سه بار از زبان زن شنید گه گناه زنا را مرتکب شده است، برایش یقین حاصل شد و به حضرت علی (ع) فرمود که صبح زود بعد از نماز این زن را سنگسار کند. حضرت علی هم بعد از نماز صبح به افرادی که در مسجد بودند گفت: با یک روپوشی که شناخته نشوند روی سرشان بگذارند و برای اجرای حد سنگسار یک زن با وی همراه شوند. مردم هم به همراه امام برای سنگسار زن به سمت صحرا حرکت می کنند و در محل اجرا در تاریکی سپیده دم حضرت رو به مردم می کند و می گوید: در این ساعت ما تصمیم داریم  این زن را سنگسار کنیم. هر کس گناه مشابه او انجام نداده سنگی بردارد و به او بزند و هر کس گناهی همانند او دارد از تاریکی استفاده و فرار کند. وقتی حضرت برمی گردد می بیند  جز اندکی از یارانش کسی باقی نمانده  و آنها هم مقداری سنگ پرتاب کرده و زن هم از سنگسار کم در امان و زنده می ماند و گناهش بخشوده می شود و به تربیت بچه می پردازد. اینگونه صحبت کردن یعنی اینکه زیاد پاچه مردم را نگیرید. ما هم چون تابع دستورات مافوق بودیم قبول می کردیم و برای ارضای ما می گفتند: اگر گناهی هم وجود داشته باشد از شما سلب و به گردن دیگران است. ما هم با همین سخنان تا حدودی دل خوش و به نگاهی راضی و می گفتیم تا جایی که رهبری وجود دارد ما کاسه ی داغ تر از آش نمی شویم. اگر چه از آن روز تا کنون تفکرات درگیری با مخاطیان تا حدودی از ذهن من خارج شد، اما باز هم انگاری دست خودم نیست و مجبورم در برخوردهایی که با اینگونه افراد که تعدادشان هم کم نیست داشته باشم که گاهی درگیریهای فیزیکی هم رخ می دهد. هیچگاه از دست کسی شکایت نکردم، حتی اگر لگن خاصره هم شکسته باشم. در دادگاه های ما وقتی شاکی می شوی آنقدر بالا و پایین می فرستند که آدم را مجبور می کنند تا از ادامه کار دست بردارد و پرونده اش را مختومه اعلام کند. ارباب و رجوع، تقریباً همان ارباب و رعیت قدیمی ما هست. رئیس از پشت میزش تکان نمی خورد و انگاری راستی راستی جای خدا نشسته. گاهی هنگام مرور پرونده ای ناگاه چشمش به یک آدم درست و حسابی که می خورد انگاری تمام وجودشان می شکفد. نمی دانم زیر میزی، رشوه و یا دیگر معاملات سومی هم وجود دارد که ما از آن ها بی خبریم. پرونده شخص بدبخت کنار گذاشته می شود و بدون رعایت نوبت به کار دیگران رسیدگی می شود. سعی می کنم که در رانندگی تخلف نکنم. من از مشهد مقدس بر می گشتم.  از مسیری عبور کردم که سبقت ممنوع بود. نیروهای پلیسی که در کمین نشسته بودند جلوی من و چند نفر دیگر را گرفته بودند. من هم طبق عادت ماموران پلیس که مثل یک ارباب در صندلی ماشین می نشینند و توقع دارند که متخلف از سر ترس و با حالتی زار و پریشان به آن ها مراجعه کنند، تقریباً عکس فیلم های پلیسی خارجی، یکی یکی از افراد مدارک دریافت می کرد و به آن ها می گفت: جریمه شما 100000 تومان است و ما فقط 30000 تومان می نویسم. رانندگانی که همشون هم وضع ماشین و ظاهر شان دو سر و گردن از من بالاتر بودند به پر و پاچه افسر می چسبیدند و با حالتی ملتمسانه از پلیس می خواستند که برای آن ها جریمه ننویسند. تا رسید نوبت من که افسر گفت این پراید مال کیست؟ گفتم از آن من است. گفت مدارک، مدارک را به او نشان  و دیدم دارد حرف های بقیه را برای من تکرار می کند و به من گفت: تو هم مثل بقیه جریمه ات 100000 هزار تومان است که من 30000 تومان بیشتر برایت نمی نویسم. من به ایشان گفتم: شما به چه حقی نمی نویسید. مگر من تخلف نکردم، باید جریمه من را تمام و کمال بنویسید. خلاف کردم دنده ام نرم باید پیه آن را هم به تن بمالم. اگر می خواهی به من کمک کنی دست کن تو جیبت از پول خودت کمکم کن. شما جلوتر از من به پنج راننتده این حرف را زدی و از هرکدام با زبان خودت گفتی که 70000 تومان نگرفتم و در واقع 5 ضربدر 70000 هزار تومان می شود 350000 از  بیت بیت المال به چه حقی بخشیده ای؟ افسر راهنمایی ماتش برده بود که من چه می گویم. همه التماس می کنند که جریمه نشوند و من التماس می کنم که جریمه بشوم.! دست آخر با دو سه تا از فحش های آبدار و رکیک برای کسانی که عدالت را زیر پا می گذارند از افسر راهنمایی جدا شدم. من می دانم که احمدی نژاد، نه دزد است، نه کم کاری می کند و نه چشم طمع به بیت المال دارد. او از سر دلسوزی و با انگیزه و تلاش وافری که از خود نشان می دهد در دوره روسای جمهوری ایران بی نظیر بوده است. مسکن مهر، سفرهای استانی، تعقیب هسته ای، ساده زیستی و و و از جمله کارهای بی نظیر دوره ی ایشان است. این اعتقاد ما است که هر کس کارش زیاد و تند تر باشد خطا هم در کارش وجود دارد. خطاهای احمدی نژاد از جمله خطاهایی نیست که بشود گفت آبروی نظام در مخاطره می افتد و یا اینکه خدای ناکرده چشمش را از شهدا و امام و رهبری بسته است. اما می دانم که غاطبه ی ملت ایران او را دوست دارند. ما هم احمدی نژاد را دوست داریم، اما تا جایی که رهبر عزیز ما هم از او راضی باشد. من امیدوارم که جناب احمدی نژاد عزیر تا این دوره ی پایانی که در انتظار اوست کارهای ناتمامش را انجام بدهد و بعد از اتمام ریاست جمهوری در ذهن مردم یک خاطره خوش از خود به یادگار بگذارد. اگر چه فعالیت ها و تلاش های ایشان تا کنون قابل قبول و علیرغم مشکلات اقتصادی که وجود داشته، دارد و خواهد داشت او همچنان برای رفع گرفتاری های جامعه تلاش می کند.